حالم خوب نیست، واسه همینم حوصله نوشتن نداشتم...میدونم که گفتن این حرفها نه واسه خودم اهمیت داره و نه واسه بقیه. تو این مدت هم نه خونه خریدم، نه درس خوندم و نه به زندگیم رسیدم....

امسال بعد از چندین سال شب قدر بیدار موندم، نمیدونم چرا؟ اما یه حسی بهم میگفت که باید بیدار بمونم و واسه این حال و روزم دعا کنم و از خدا بخوام که کمکم کنه.
یکی از دعاهایی که کردم این بود که خدایا شخصیت واقعی آدمایی که اطرافم هستند رو به من بشناسون. اونایی که به ظاهر دوست من هستند اما خدا خودش از باطنشون بهتر خبر داره! و حالا خدا داره دوستامو به من میشناسونه...نمیدونم از این بابت باید خوشحال باشم یا ناراحت! خوشحال از اینکه خدا به این سرعت به حرفم گوش کرده و یا ناراحت از اینکه من چقدر ساده و احمق هستم که با یه همچین آدمایی دوست هستم،واسه همین بدجوری حالم گرفته شده این چند روزه... خدایا چشم من رو به حقایق زندگیم روشن کن و نخواه که تو جهل و نادانی بمونم.

نظرات 1 + ارسال نظر
پیشگو سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:35 ب.ظ http://diviner.blogspot.com/

خوشحال باش عزیز که داری حقیقت اطرافیانتو میشناسی....
این خیلی نعمت بزرگیه، قدرش رو بدون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد