دوست جونم دیروز صبح رفت کانادا، رفت تا یه زندگی جدید رو اونجا شروع کنه! تمام زندگی چندین و چند سالهی اینجاشو تو سه تا چمدون ریخت و رفت دنبال یه آینده بهتر...آیندهای که میدونه خودش برای خودش رقم میزنه، نه دیگران...
دلم خیلی گرفته، با اینکه این چند روز آخر خیلی با هم در تماس بودیم و چند بار دیدمش، اما نمیدونم چی شد که اصلاً دلم نیومد باهاش خداحافظی کنم...موبایلم رو خاموش کردم، تلفن رو هم از پریز کشیدم تا اگه زنگ زد، باهاش حرف نزنم و کارمون به گریه و خداحافظی نرسه... نخواستم تا اون لحظات سخت و عذابآورِ خداحافظی تا مدتها عذابم بده و جلو چشمم باشه، حتی واسه بدرقهاش فرودگاه هم نرفتم و دیروز که نه از پریشب تا دیروز ظهر همش تو بغض بودم و هروقت یادم میافتاد گریهام میگرفت...رفتم جلوی خونهاشون اما حتی نتونستم برم پیش خانوادهاش تا بپرسم که بالاخره رفت یا نه؟ کل کوچهاشونو با گریه رفتم و برگشتم و سعی کردم خاطرههای مشترکمون رو بفرستم اون تهمههای مغزم که با یادآوریشون غصهام نگیره و شب بعد از کلی فکر و کلنجار رفتن با خودم بالاخره از اون مود اومدم بیرون و با خودم گفتم اون رفت دنبال زندگی بهتر و موفقتر و من به جای آبغوره گرفتن و غصه خوردن بهتره که خوشحال باشم و دعا کنم که به بهترینها برسه و مطمئنم که میرسه...مطمئنم!!!!
از کنکور چی بگم که چیزی نگم سنگینترم!! مامانم کلی نگران و ناراحت بود، همش میگفت کاش یه خورده درس میخوندی، مطمئنم که هوشت خوبه و اگه یکی دو ماه درس میخوندی حتماً قبول میشدی. بابام میگفت این همه پول دادی واسه کنکور، کلی وقت گذاشتی رفتی سرکلاس، تعطیلاتتو رفتی کنکور دادی ، شبی یک ساعت هم به جای چت کردن و پای کامپیوتر نشستن درس میخوندی تا قبول بشی ... و من تو دلم بهشون میخندیدم که ای بابا دل خوش سیری چند؟!!
فکر کنم بیاسترسترین آدم سر جلسه من بودم، میدونید به این نتیجه رسیدم که استرس مال زمانیه که آدم درس خونده و حالا نگرانه که نتونه سر جلسه امتحان اون دانشی رو که یاد گرفته پس بده و اونی که مثل من هیچی درس نخونده آرومه، چون از اول میدونه که نتیجه چی میشه. بعضیها امیدوار بودند که خداوند معجزهای از خودش نشون بده و من بتونم سؤالها رو جواب بدم که خب در واقع هیچ معجزهای اتفاق نیافتاد و من در مجموع از صد و ده بیست تا تست شاید چیزی حدود ۴۰ تاشو ، شاید هم کمتر جواب دادم، که حدود ۲۰تاش مال زبان بود و بقیه برای ۱۳ تا درس دیگه...خیلی شاهکاره نه؟؟!!
تازه بعد از هر دو روز کنکور برای کسب آرامش و فراموش کردن این خبطی که بابت ثبتنام در کلاسهای کنکور انجام دادم کلی پیادهروی کردم و در نهایت گفتم پول و وقت فدای سرم، حیف جوونیم که داره میره...
نتایج کامل اسکار را همراه با عکس می تونی در وبلاگم ببینی . موفق باشی دوست عزیز
اینقدر از کنکور نوشتی که فکر کنم اسم منم جزو مردودیا بیاد! :)) شوخی می کنم... در مورد دوستت هرچی بگم خودت میدونی ولی خوب دله دیگه کاریش نمیشه کرد...
امبدوارم موفق بشیید
خوش به حال طرف!! طفلک من که تو هفت آسمون هم یه ستاره ندارم
دوست عزیز من سلام !
وب لاگ خوبی داری ٬ آرزو میکنم که هر روز بهتر هم بشه
من هم آپ دیت کردم اگه قابل دونستی یه سری هم به ما
بزن ٬
این پستم با پست های قبلی فرق میکنه . و به درد همه میخوره ....
منم امیدوارم که دوست جونت موفق باشه و البته خودت ... راستی این قضیه معجزه چیه ؟ متوجه نشدم !
سلام. باید به حال این کشور گریه کرد که همه جوونهاش برای آینده بهتر اینجا رو ترک می کنن! دوست جونت هم حتما موفق می شه چون اولین موفقیتش اینه که از کشور خارج شده! خیلی از دوست جونهای دیگه هم هستن که در حال آماده شدن برای رفتن هستن! با این وضع روزی خواهد رسید که همه موبایلها خاموش بشن!
موفق باشی!
با من مکاتبه کن یک پیغام خصوصی دارم...