پارسال این موقعها خیلی روزای بدی بودند برام...روزهایی سخت و پر از استرس و ناراحتی و غصه. فکر که میکنم میبینم با وجودی که خیلی ناراحت بودم اما باید تصمیمهایی که میگرفتم عاقلانه و حساب شده میبودند وگرنه بدجوری به ضررم تموم میشد.
خدا رو شکر که اون روزا هرجوری که بودند گذشتند و مشکلاتی که برام بوجود آورده بودند، حل شدند و به قول معروف روسیاهی به ذغال موند. اما هنوزم که اون ایام یادم میاد، یه حس نفرت نسبت به اون آدما و یه حس خوب به خاطر احقاق حق و موفقیتم سراغم میاد... خیلیها میگفتند بیخیال شو و دنبال کارتو نگیر، شکست میخوری و اوضاع از اینی که هست بدتر میشه و بودند کسانی که منو تشویق میکردند و دلگرمی میدادند و کمک حالم بودند و شاید اگه اون آدمها و کمکهاشون نبود، من راه به جایی نمیبردم و موفق نمیشدم اونم تو اون موقعیتی که دستم به جایی بند نبود و صدام به گوش هیچکس نمیرسید.
نمیدونم چرا، اما امروز صبح که داشتم میومدم سرکار یهو یاد اون روزا افتادم، یادم افتاد که با وجود علاقه من به این فصل، بهارِ پارسال، بهار دلانگیزی برام نبود! خواستم واسه خودم اون روزا رو یادآوری کنم تا فراموشم نشه و از اینکه الان اون روزا فقط یه خاطره شدند برام، خدا رو شاکر باشم.
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
:دی
اول شدم :دی
آخرشم که نگفتی جریان چی بوده؟ خوش بحال اون آدما! در ضمن این شعر که نوشتی هم خیلی توپه:دیییییییی میشه منم بنویسم؟؟
یه جربان کاری بود. در ضمن چرا نمیشه بنویسی؟! منم بدون اجازه صاحبش نوشتم ؛)
میگن فکر به موضوعهای بد باعث میشه زودتر از یاد برن.
همین که آخر کار خوب بوده و به چیزی که میخواستی رسیدی
خیلی خوبه پس شاید خاطره های خیلی بدی هم نباشن ..نه؟
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی :)
سلام مهتاب خانوم چرا آپ نمیکنی؟ حوصله نداری هنوز؟؟
خاطرات رو ول کن مهتاب جان! بذار سال دیگه با خاطره خوش امسال همراه باشی.