حالم بده...خیلی زیاد، از صبح به تمام معنا دلشوره دارم. یعنی جوری که از شدت دلشوره حالت تهوع گرفتم.
باید برای ۲ ماه زندگی وسایلم رو جمع و جور کنم و تا حد امکان هم وسایلم کم و مختصر باشه. منم که نمیتونم از هیچیم دل بکنم، هی وسایلم رو جمع میکنم،میبینم کلی جاگیر شدن، با کلی اینور اونور کردن یه چند تا چیز رو میذارم کنار،بعد هرجوری فکر میکنم، میبینم که نه، نمیتونم مثلاْ فلان لباس یا وسیلهامو ۲ ماه استفاده نکنم، بعد چشمامو میبندم و میگم جهنم و دوباره میذارمش تو چمدون و سعی میکنم به روش mp3 حداکثر فشردهسازی رو انجام بدم. البته من این مشکل رو تو مسافرتهام هم دارم. احساس میکنم که نمیتونم از وسایلم دل بکنم و همه رو باید با خودم ببرم، از لباس و کفش و کیف و بالشم گرفته تا عطر و کرم و کتابهام. میدونم که دلبستگی به هر چیزی و هر کسی خیلی بده اما ...
از چهارشنبه عصر تا همین الان که جمعه ساعت نه شب هستش، بنده مشغول جمعآوری وسایلم هستم و الان فقط این کامپیوتر مونده بره تو کیفش و لباس بپوشم و برای دو ماه از خونهامون خداحافظی کنم. وقتی فکر میکنم میبینم که هیچجا راحتتر و آرومتر و امنتر از خونه آدم نیست. حتی اگه خونه آدم کوچیکترین و قدیمیترین خونه دنیا باشه، باز هم تنها جاییه که وقتی شب سرتو میذاری رو بالشت آرامش رو با تمام وجودت حس میکنی. این همون حسیه که وقتی میری مسافرت و برمیگردی خیلی خوب میتونی تجربهاش کنی. و من الان خدا خدا میکنم که این دو ماه هرچقدر که ممکنه کمتر و کمتر بشه و زودتر تموم بشه و برگردم سر خونه زندگیم!
دارم فکر میکنم که تو این مدت شبها نمیتونم به اینترنت وصل بشم و نهایت در حد چک کردن ایمیلهام بتونم آنلاین بشم. البته این مسئله واسه من که تصمیم داشتم از این محیط مجازی دور بشم خوبه و خواسته و ناخواسته باعث میشه تا وابستگیم به این دنیای مزخرف کم و کمتر بشه. اما بدیش اینه که شبها بدجوری حوصلهام سرمیره. تازه رفتم یه اینترنت نامحدود یک ماهه هم خریدم که دیگه استفادهای برام نداره و باید یه جورایی غالب (قالب)؟؟! پسرخاله جانم بکنمش.
غصهام گرفته که سرگرمی شبهام غیر از اینترنت و کتاب و فیلم چی میتونه باشه؟ این که از اینترنت! کتاب هم فقط ۴ تا با خودم دارم میبرم که ۳ تاش کتاب درسیه و مطمئناً هیچ کدومش خونده نمیشه فقط من باب خالی نبودن عریضه و عدم عذاب وجدان میبرمشون، فقط میمونه یه کتاب ۱۰۰ صفحهای که اونم خوراک یک شبمه، خیلی باقناعت بخونمش نهایت ۲ شب وقتمو پر میکنه. در مورد فیلم هم که خدا رو شکر برهوته و خشکسالی و هیچ فیلم ندیدهای ندارم که با خودم ببرم. در نتیجه با این حال خوب و اوضاع روحی مساعدی که این مدت دارم شبهای این دو ماهم میشه شبهای بهانه و تشویش، شبهای ترانه و اندوه...
پ . ن ۱: جهت اطلاع عرض کنم که این دو ماه مسافرت و ماموریت و ... نمیرم،متاسفانه تو همین تهران خراب شده زندگیم ادامه داره با این تفاوت که دو ماهی تو خونهامون نیستم.
پ . ن ۲: یه بغض موذی و مزخرف یه مدت طولانیه که تو گلوم گیر کرده. اینو اطرافیانم به وضوح متوجه شدند و بهم متذکر میشن! دیشب دلم میخواست به بهونه دوری از خونه و مامانم و این آوارگی ناخواسته، همه اون بغض کهنه رو با شدت هرچه تمامتر بریزم بیرون، اما مثل همیشه فقط به چند قطره اشک و هقهقهای فروخورده منتهی شد. حالم کماکان خیلی بده :(
اول :دی
ولشون کن برای تمرین هم بد نیست که همه رو جا بذاری تا دل کندن رو تجربه کنی .. البته اگه تا الان عازم نشده باشی...
دوست عزیز سفرت به خیر...
سلام مهتاب خانوم
هرکجا هستی موفق باشی .
راس میگه.... اگه میخوای بری هیچی با خودت نبر.
(فقط منو با خودت ببر :دی)
واقعا نمی دونم چی واسه دلداریت می تونم بگم :(
ای بابا تو هم خلاصه اسیر سربازی شدی و داری میری آموزشی؟!!!
عزیز دلم به چیزهای خوب فکر کن...تا خوش بگذره
مرسی از راهنماییت :)
وبلاگت پر از غصه شده.مث نوشته های پارسال من.فقط مطمین باش که همه چیز انقدر زود میگذره که بعدا خودت از خوندن این نوشته ها تعجب می کنی...
اوه .. چه تلخه اینجا . منم عازم سفر طولانیم ولی خوب به اندازه تو دلگیر نیستم .شاید چون بالاخره هر تغییری حتی اگه زوری هم باشه بد نیست.. قدیما هم دلتنگ بودی شاید الان بیشتر شده .. مواظب خودت باش.
می نو یسی یا بنو یسم ؟
:))
سلام . خوبی . بابا کجائی ؟