خیلی حرف دارم که اینجام (دقیقاْ همینجایی که دارم با دستم نشون میدم!) گیر کرده، کلی مطلب نصفه نیمه تو آرشیو دارم که باید کاملشون کنم، کلی موضوع تو ذهنم داره ولول میخوره که دلم میخواد اینجا ثبتش کنم، اما نمیدونم چرا مغزم دچار هنگکردگی شدید شده و به هیچ وجهمنالوجوه نوشتنم نمیاد.
تو دنیای واقعی هم همینجوری شدم، خیلی دلم میخواد که بشینم با یکی یه دل سیر حرف بزنم و دردودل کنم تا روحم سبک بشه و فکرم از این درگیریها آزاد بشه، اما این روزا بدجوری تو غار تنهاییم رفتم و تو خودم هستم و نمیتونم از این مود بیرون بیام.
انگاری یه نیمهی وجودم داره با اون یکی نیمه لجبازی میکنه و بدجوری سر جنگ داره، در عین حال که دلم به طرز شدیدی حرف زدن و نوشتن میخواد، اما در عمل نمیدونم چرا روزهی سکوت گرفتم و نه چیزی میگم و نه چیزی مینویسم. حالا تا کی این درگیری ادامه داره و کدوم نیمه پیروز میشه خدا داند و بس.
خلاصه اینم از اوضاع و احوالِ...اینجانب، اگر که خواسته باشید... ؛)
منم خیلی موقع ها اینطوری میشم با وجود مطالبی که تو سرم وول میخورن نه نوشتنم میاد نه حرف زدنم:(
به نظرت چاره چیه؟
سلام مهتاب خانوم
حالت چطوره ( عجب سوال تابلوئی.خوب معلوم چطوره دیگه )
امیدوارم هر چی زودتر اون نیمه (دقت کن همون نیمه ای که دارم با دست نشون میدم) به او یکی نیمه غالب بشه :)
موفق باشی خانوم مهندس
مرسی که بهم سر میزنی مهندس.
از اینجا کاملاْ معلومه که کدوم نیمه رو داری با دستت نشون میدی...گرفتم ؛)
؟؟؟؟
برو سفر . مطمئن باش خوب میشی!
باشه ممنون از توصیهات، آخه میدونی یه دوست بامرام (البته بعض شما نباشهها!) قراره منو با خودش ببره سفر. حتماْ بهش میگم که سریعتر به توصیه شما عمل کنه :)
ملالی نیست جز دوری شما
بزن تار و بزن تار ...