پس چرا این همه دیر!؟


بی‌پرده بگویم
دلم می‌خواهد از پشت این پرده بپرسم
مگر مُرده‌ی ماه را به خانه آورده‌اند
که این همه غمگین به آسمان نگاه می‌کنید؟!
اما می‌ترسم
من از اعتمادِ برهنه به آسمان می‌ترسم.


عجیب است
میان این همه شدآمدِ عادی
من از هر سویِ این صفوفِ آشنا که نگاه می‌کنم
فقط رخسارِ خسته‌ی مردگانِ خویش را می‌شناسم!


حس می‌کنم باید به کوچه بیایم
می‌آیم و باز در ازدحامِ آدمیان زاده می‌شوم
زاده می‌شوم از عطرِ بوسه
از خوابِ آینه
از سکوتِ ستاره ...!
من این عطرِ آشنا را می‌شناسم!
من از جست‌وجوی تو در باد ... بُریده‌ام "ری‌را"!
بالاخره یک جوری به من بگو
بگو این همسایه‌های ساکتِ غمگین چرا
با دعای مُبهم‌شان در دل
رو به نقطه‌ای ناپیدا نگاه می‌کنند!


از پشتِ پرده به کوچه نگاه می‌کنم
سایه‌سارِ مسافرانی از دور پدیدار می‌شود.


تمامِ کسانِ ما
دارند به خانه برمی‌گردند
برگشته‌اند،‌ می‌آیند
آشنایان خویش را
از عطرِ گریه‌هاشان بازمی‌شناسند،
کنارشان می‌نشینند
و تا صبح ... از صبح و از ستاره می‌گویند،
و دوباره باز با همان جامه‌های سفید
به خوابِ خاک برمی‌گردند.


کوچه تا انتهای زمین خلوت است
از پشت پرده به کوچه نگاه می‌کنم.


هنوز یک نفر آنجاست،
هنوز یک نفر آنجا
دارد از جنسِ صبح و سکوتِ ستاره نگاهم می‌کند!


پس چرا این همه دیر ...!؟

(سید علی صالحی)


 

نظرات 4 + ارسال نظر
دوست پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:27 ق.ظ

سلام مهتاب خانوم
اولندش که نگفتی شعر ماله کیه ( نکنه شاعری و ما نمیدونستیم )
دویومندش حالا چرا اینقدر غم تو این شعره ؟؟؟
ایشالا که همه چی روبراه باشه و انتخاب این شعر دلیل خاصی نداشته باشه.
موفق باشی

یادم رفت شاعرشو بنویسم دوست جون!!

[ بدون نام ] جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ

شاید دلیلی داشته این همه تاخیر؟؟؟

خپونی جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:14 ب.ظ

غمگین نباششش!!

شهرام دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ق.ظ http://shahrame.blogsky.com

سلام،
دیر کرده تا قدرشو بیشتر بدونی D: !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد