کاش نبودی و نمی‌دیدمت

 

ماجرا دوباره از یه شب بهاری امسال شروع شد. من تو تاکسی نشسته بودم و داشتم برمیگشتم خونه که تو رو دیدم تو ماشینت و متعجب از اینکه دیدم ایران هستی و عجیب احساس حماقت کردم! بعد از اینکه مطمئن شدم خودتی عصبانی از بیخیالیت از ادای دینی که به گردن داشتی و هیچ به روی خودت نمی‌آوردی باهات تماس گرفتم (که ای کاش نمیگرفتم و با همون احساس حماقت سر میکردم) بعد از دادن بدهیت، اونم با داد و بیداد من و جروبحث و توجیهات مسخره‌ی تو که «من نیومدم دینم رو اداء کنم الا به خاطر خودت، چون از دیدن من ناراحت میشدی!» و بعد فهمیدم در واقع به خاطر عذاب وجدان خودت بوده که  این مدت سراغ من نیامده بودی... از زندگیت گفتی و از روزگار من پرسیدی و بعد حرفهایی زدی که منو بدجور سوزوند و جیگرم رو خون کرد. خیلی سعی کردم که هیچ حرفی نزنم و به روی خودم نیارم. باهات خداحافظی کردم برای همیشه! چند سال پیش فراموشت کرده بودم و حالا مصمم بودم که دیگه اسمی از تو نیارم، همینم شد! بعد از ۳ روز گریه و ناراحتی از زخم‌زبونها و نیش و کنایه‌هات تو دلم برات آرزوی موفقیت و سلامتی کردم و تصمیمم رو گرفتم که فراموشت کنم و تمام خاطراتتو محو کنم...
این ماجرا گذشت تا دیروز که اس‌ام‌اس زدی که «منو ببخش اگه در حقت بدی کردم که عجیب‌ گیرم و خیلی تنها شدم» و من متعجب از اینکه چی شده که باز یاد من افتادی پرسیدم که چه اتفاقی افتاده و این شد که پشت تلفن ماجرای درگیریت رو تعریف کردی و اینکه پشیمونی و امیدواری از این پشیمون‌تر نشی و از من خواستی ببخشمت... من هم برات قسم و آیه آوردم که هیچوقت نفرینت نکردم و خیلی وقته بخشیدمت. حتی همون موقع که دوستی رو در حق من اداء نکردی و رفتی، حتی همون موقع که اومدی دلم رو هزار تیکه کردی و حرفهای تلختر از زهرت آتیشم زد باز هم بخشیدمت و ازت گذشتم. 
ناراحتم که فکر میکنی مشکلاتت تو زندگیت به خاطر اینه که یه زمانی دل منو شکستی و منم لابد نشستم هی ناله و نفرین پشت سرت راه انداختم و حالا وضع زندگیت این شده !!! اما میخوام بدونی که من همچین آدمی نیستم...
ناراحتم که زندگیت بهم ریخته است و روی خوشبختی رو ندیدی، اما مقصر خودتی و بس! از اینکه الان تو این موقعیت یاد من و بدیهات در حق من افتادی اصلاْ خوشحال نیستم، چون هیچوقت دنبال گرفتن انتقام از هیچکسی نبودم حتی از کسانی که خیلی بدم میاد ازشون،‌ دوستان که جای خودشون رو دارن...

از دیروز خیلی بهم ریخته‌ام، حال بدی دارم. کلی به یاد اون سالها اشک ریختم و به بخت و شانس بد خودم لعنت فرستادم. نمیدونم دست تقدیر منو داره به کجا میکشونه اما از اینکه امروز باید شاهد چنین اتفاقاتی باشم اصلاْ خوشایندم نیست...نمیدونم چرا باید اینجوری عذاب بکشم! کاش هیچوقت یاد من نمی‌افتادی، کاش من جواب اس‌ام‌استو نمیدادم، کاش برام مهم نبودی، کاش میرفتی برای همیشه، کاش دیگه نبینمت،‌ کاش...
ممنون که با برگشتنت و حرفات تعطیلی و عیدم رو خراب کردی اما امیدوارم که حال و روزت بهتر بشه. دعا میکنم که به زودی خوشبختی به زندگیت برگرده و دلت همیشه شاد باشه خرس مو فرفری آبی...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
س شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://wewillgoon.blogfa.com

خداوکیلی وقایع ت*ماتیک را خیلی خوب روایت می کنی! آدم این پستت را می خواند مور مورش می شود

خپی شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ب.ظ

ول کن بابا ، ک*ن لقشون البته بگما تقصیر خودتم هست واسه چی جواب میدی که بعدش گریه کنی؟ هان؟

رامین ۳۲۰ یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:21 ب.ظ

سلام
خوب میفهمم چی میگی. خب البته حق داری . چون بعضی آدما اصلا معرفت حالیشون نیست. برا همین نمیشه ازشون انتظار داشت. هممون تو زندگی چندین بار گیر این مدل آدما افتادیم و کلی خودمونو سرزنش کردیم که دیگه حواسمون جمع باشه ولی دوباره میبینیم که ای دل غافل ....
اگه بعضی مسائل رو تجربه نکنیم اونوقت مفهوم خیلی از واقعیت ها رو درک نمیکنیم , هر چند به دست آوردن هر تجربه ای قیمتی داره . ولی باید پرداخت ....
پس به فکر آینده باش
خوش باشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:34 ب.ظ

کجایی؟ نگرانم خبر بده از خودت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد