اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
(فروغ فرخزاد)

دلم عجیب گرفته و هیچ کسی هم نیست تا باهاش کمی درد و دل کنم بلکه آروم بشم.......چه کنم با این دل کی هی سر خود واسه خودش میگیره ؟؟!! این شعر زیبای فروغ هم تقدیم به همه دل گرفتگان....ولی آرزو میکنم که هیچ کسی تو هیچ جای دنیا نه دلش بگیره نه دلش بشکنه و نه دل کسی رو بشکنه


گمشده

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا او مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگر, بچشمت چیستم
لیک در آیینه می بینم که , وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه ی هندو بناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم بسوی شهر روز
بیگمان در قعر گور خفته ام
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام

می روم... اما نمی پرسم زخویش
ره کجا ...؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
این دل دیوانه را معبود کیست

او چو در من مرد, ناگه هرچه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
او که در من بود, دیگر, نیست, نیست
میخروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود, آخر کیست, کیست

" فروغ فرخزاد "