باز روز از نو روزی از نو ............. هنوز سه سال نیست که کار میکنم اما امروز که داشتم میومدم سرکار داشتم به بازنشستگی فکر میکردم و اینکه تا کی من باید هر روز صبح زود بلند بشم و بیام سرکار؟؟گفته بودم که خود احمقم رو میشناسم و میدونم که تو خونه بند نمیشم!!با وجود چند روز استراحت هنوز خیلی خسته ام،خستگی روحی و جسمی پارسال هنوز به تنم مونده، نمیدونم این خستگیها کی تموم میشه!؟

دیشب داشتم به سالی که گذشت فکر میکردم.از بعضی جهات مثل اوضاع کاری و ... سال خوبی بود اما از خیلی جهات دیگه گند و افتضاح بود......مخصوصاْ نیمه اول سال که اونقدر درگیری ذهنی و روحی داشتم که فکر نکنم هیچ موقعی اینقدر احساسات و عواطف من له و لورده و داغون شده باشه...نیمه دوم هم تخمی تر و بدتر از نیمه اول که هیچی نگم بهتره، فکر کنم از رو نوشته های وبلاگم بشه فهمید که چه حال و روزی داشتم. چه شبا و روزایی که با اشک و گریه و ناراحتی سپری شد.شبایی که دلم میخواست هیچ وقت صبح رو نبینم.روزایی که دلم میخواست فردایی در کار نباشه. میدونم خیلی از اون ناراحتی ها تقصیر خودم بود. خودم باعث شدم تا اینجوری ضربه های روحی و عاطفی بهم وارد بشه. اما تو خیلی از اونا من هیچ نقشی نداشتم و فقط محکوم به زجر کشیدن بودم. بگذریم...نمیخوام باز یاد اون روزا بیافتم.... دارم سعی میکنم سال ۱۳۸۲ رو فراموش کنم .هرچند که خیلی از اون غم و غصه ها خیلی از اون اتفاقات، خیلی از اون آدما دیگه کمرنگ شدند و جز خاطره چیز دیگه ای ازشون تو ذهن من باقی نمونده اما هنوز خیلی راه مونده تا بتونم همشونو فراموش کنم. خدا کنه امسال هم برای من و هم برای شما سال خوبی باشه سالی همراه با آرامش فکری و سلامتی!! واقعاْ دیگه طاقت و توان فشارهای عصبی و روحی رو ندارم

راستی یک سال و سه ماه پیش در چنین روزی من وبلاگ نویسی رو شروع کردم...وبلاگی که سراسر غم و اندوه بود، هنوزم وقتی یاد اون روزا میافتم غم غریبی به دلم میشینه، (درست مثل وقتی که به سال گذشته فکر میکنم)... ۵ ماه بعدش هم در اوج ناراحتی و استرس و فشار روحی دیلیتش کردم البته تمام نوشته هام هنوز اونجا هست و فقط قالبش پاک شده. دوستای خوبی اونجا پیدا کردم دوستانی که تو بدترین شرایط بهترین راه حلها رو برام پیشنهاد میدادند و کمک بزرگی برای من بودند.همیشه ازشون ممنون و متشکرم

خیلی حرفیدم ... خوش باشید