خواستم یه شعری رو که مدتهاست تو ذهنم تکرار و تکرار میشه رو اینجا بنویسم ترسیدم بعضی ها رو دچار سوء تفاهم کنه و چون حوصله توضیح دادن و رفع سوء تفاهم رو نداشتم ترجیح دادم هیچی نگم :((

دیروز استعلاجی داشتم و موندم خونه....وای که چه حالی داد تا ساعت ۱۰ خواب بودم، بعد از ظهر هم تقریباْ ۵ ساعت خوابیدم.بقیه روز رو هم مثل این آدمهای خمار همش مست و ملنگ یا رو تخت یا جلو تلویزیون ولو بودم.حسابی جبران کم خوابیهای این چند روز رو در آوردم :) چقدر خوبه که آدم هرازچند گاهی یه مرخصی داشته باشه و به خودش استراحت بده.

یه چیز دیگه هم اینکه مطلب قبلی نوشته خودم نبود، اما گذاشتم اینجا تا با توجه به نظرات شما یه نتیجه گیری کنم که متاسفانه از ۵۰-۶۰ نفری که اون رو دیده بودند فقط ۲ نفر نظرشون رو نوشته بودند که ازشون متشکرم!! بقیه هم لابد حوصله نداشتن که با دقت بخونند یا نظر بدن!!!! بهرحال از اینکه نتونستم نظرات شما رو بدونم متاسف شدم.

خوشم میاد اراده ام داره تقویت میشه .... کم کم دارم جلوی خودمو میگیرم تا یه کارایی رو انجام ندم ؛)