دلم میخواد بنویسم از خودم، از دلم، از ... اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کاش آدرس اینجا رو به بعضیها نداده بودم. نمیگم خودسانسوری میکنم! فقط حوصله توضیح دادن به اونا رو ندارم.

احتیاج به یه همفکری دارم. اگه نتونستم مشکلم رو خودم حل کنم به احتمال زیاد ازتون کمک خواهم خواست!

این ضعف و خستگی این مدت بالاخره خودشو به شکل یه سرماخوردگی خفن نشون داد و ۳-۴ روز منو گرفتار کرد. همین که خوب شدم با خوردن غذای اداره مسموم شدم و مسمومیت هم به حال خوب قبلیم اضافه شد.البته ۲-۳ نفر دیگه هم مسموم شدند! همش با خودم گفتم وبا گرفتم اما دکتر گفت مسمویته نه وبا!
شانس که ندارم اون موقع که قراره واسه مسافرت و کادو و ... چند نفر انتخاب بشن انگاری اسم ما جزو لیست سیاهه و نفر آخر هم نمیشیم اما اگه قرار باشه با خوردن غذا یه چند نفری راهی بیمارستان بشند اسمم اول لیست با حروف بزرگ نوشته میشه!! ای باباااااااااا اگه شانس داشتم که اسمم شانس‌الله بود :(
امروزم از ترسم فقط برنج خوردم و ماست...خیلی زورم میاد هر روز با خودم غذا بیارم! به خاطر همین مجبورم به همین وضع خودمو عادت بدم دیگه!