گفتنیها کم نیست :(

این روزا شهر ما مثل اون شهر تو کارتون یوگی و دوستان شده که از دود و آلودگی سیاه شده بود و همه ماسک زده بودند. کی میخواهیم از این وضعیت نجات پیدا کنیم، خدا میدونه!!

یکی دو روزه اصلاْ حوصله ندارم و کلافه‌ام، امیدوارم اوضاع بهتر بشه..... به گمانم فردا روز خوبی باشد!

« ای عشق :

من تو را به کسی هدیه می‌دهم که از من عاشق‌تر باشد و از من برای تو مهربان‌تر.
من تو را به کسی هدیه می‌دهم که صدای تو را از  دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه‌ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.

من تو را به کسی هدیه می‌دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت‌های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک، برایش یک خاطره باشد.

او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.

ای عشق، ای بهانه‌ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می‌دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی‌پروایی اولین نگاه من بتپد. همان‌طور عاشق، همان‌طور مبهوت و مبهم...

 تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛

ولی آیا او از من عاشق‌تر و از من برای تو مهربان‌تر است؟

آیا او بیشتر از من برای تو  گریسته است؟؟

نه!! هرگز... هرگز ...............»