میدونم ننوشتنم طولانی شده اما اصلاْ رو مودش نیستم که چیزی بنویسم...به
شدت از دست خودم و بعضیها عصبانیم! ولی ولی ولی ترجیح میدم فعلاْ خفه بشم و هیچی
نگم تا عصبانیتم فروکش کنه و آروم بشم...
اینم وقتی رفتم اینجا دیدم که لینک داده بهش،
خوندم و خوشم اومد و گذاشتمش اینجا...البته با اجازه!
من
نمی دانم عشق برای بقیه چه معنایی دارد، اما به شما خواهم گفت که معنی آن برای من
چیست؛ عشق یعنی اینکه همه چیز را در رابطه با یک شخص بدانی، ولی هنوز بخواهی بیشتر
از همه، وقتت را با او بگذرانی. عشق یعنی اعتماد داشتن به کسی آنگونه که بتوانی همه
چیز در رابطه با خودت را به او بگویی...
چقدر کلافهام امروز...
بعد از تحریر (ساعت ۷:۱۶ ) گل بود به سبزه نیز آراسته
شد! خدا رو شکر هر وقت حالم خوب نیست میشه ماجرای زپلشک آید و زن زاید و مهمان ز در
آید! نه که خیلی اوضاعم روبراه بود و سرحال بودم، فقط همین دعوا و قهر و
دلخوریها کم بود که اونم بهشون اضافه شد.
این روزگارم عجب سر ناسازگاری با
من دارهها! هی من هیچی نمیگم و صبوری میکنم اما ولکنش نیست و هی حالمو
میگیره! میدونم، تقصیر خودمه! تقصیر خودمه که ساکت میشینم و عکسالعملی نشون
نمیدم.
شب جمعهای بد دلم گرفته، این بغض لعنتی هم که داره خفهام
میکنه...
|