دوستی شاید ... |
...دل من دیر زمانی است که میپندارد دوستی نیز گلیست مثل نیلوفر و ناز ساقه ترد ظریفی دارد بیگمان سنگدل است آنکه روا میدارد جان این ساقه نازک را، دانسته بیازارد... «فریدون مشیری»
چند روزه دلم گرفته، از بیمرامی و بیمعرفتی دوستانی که فقط به ظاهر اسم دوست رو یدک میکشند و در عمل روی هرچی نارفیقه سفید کردند. از آدمای دور و برم، از اونایی که ادعای رفاقتشون گوش فلک رو کر کرده، خستهام! دلم میخواد یه خط قرمز رو اسم همهی این نارفیقا بکشم، تمام خاطراتشون رو بریزم دور، اسم و شماره تلفنشونو از آدرسبوک موبایلم دیلیت کنم و فراموش کنم که روزی این آدما رو میشناختم. میدونم این کندن و فراموش کردن خیلی سخته اما واقعاْ دلم میخواد با یه سری از اطرافیانم دیگه هیچ ارتباطی نداشته باشم.
من فقط همین بخش کوچیک از این شعر فریدون مشیری رو از حفظم، امروز داشتم تو اینترنت دنبال کل این شعر میگشتم که رسیدم به نوشتهای از وبلاگ عاشقانههایم برای تو عارفانههایت برای من
|