دوستی شاید ...

 

...دل من دیر زمانی است که می‌پندارد

دوستی نیز گلی‌ست مثل نیلوفر و ناز

ساقه ترد ظریفی دارد

بی‌گمان سنگدل است آنکه روا می‌دارد

جان این ساقه نازک را، دانسته بیازارد...

 «فریدون مشیری»

 

 

چند روزه دلم گرفته، از بی‌مرامی و بی‌معرفتی دوستانی که فقط به ظاهر اسم دوست رو یدک میکشند و در عمل روی هرچی نارفیقه سفید کردند.

از آدمای دور و برم، از اونایی که ادعای رفاقتشون گوش فلک رو کر کرده، خسته‌ام! دلم میخواد یه خط قرمز رو اسم همه‌ی این نارفیقا بکشم، تمام خاطراتشون رو بریزم دور، اسم و شماره تلفنشونو از آدرس‌بوک موبایلم دیلیت کنم و فراموش کنم که روزی این آدما رو میشناختم. میدونم این کندن و فراموش کردن خیلی سخته اما واقعاْ دلم میخواد با یه سری از اطرافیانم دیگه هیچ ارتباطی نداشته باشم.

راستش شاید یه مقداری از این دلتنگی و ناراحتی تقصیر خودم باشه، چون آدم عاقل از یه سوراخ چند بار گزیده نمیشه!
تقصیر منه که وقتی میبینم یه دوستی یه کارایی میکنه که میره رو اعصابم و گفتار و رفتارش با تعاریفی که از دوستی بلدم جور درنمیاد خودم اون دوستی رو کات نمیکنم و هی به خودم میگم این دفعه رو هم بگذر، ارزش دوستی بالاتر از این چیزاست. اما بعد از یه مدت میرسم به جایی که میبینم ای بابا این همه گذشتنها و نادیده گرفتنها و چشم رو خیلی کارا بستن، طرف مقابل رو حسابی پررو کرده و فکر میکنه که اصلاْ روال دوستی همینیه که هست و اون موقع است که عکس‌العملها و ناراحتیهای بنده مورد تعجب واقع میشه که مگه چی
شده یا چه اتفاق خاصی افتاده که فلانی ناراحته!!

شاید به خاطر همین مسائل باشه که دو سه روزه یه دوستی چند ساله دیگه واسه من تموم شده و توی دلم،ذهنم و زندگیم جایگاه و عنوان اون آدمو از یه دوست صمیمی به یه همکار تبدیل کردم! به همین سادگی...

 

 


 بعد از تحریر :

من فقط همین بخش کوچیک از این شعر فریدون مشیری رو از حفظم، امروز داشتم تو اینترنت دنبال کل این شعر میگشتم که رسیدم به نوشته‌ای از وبلاگ عاشقانه‌هایم برای تو عارفانه‌هایت برای من 
توصیه میکنم بخونیدش...