و اما من ... |
خب مثل اینکه ما هم از طرف آقای مهدی(دست نوشتهها) و آقای حسین(کاربد) به بازی شب یلدا دعوت شدیم. البته گفتیم که به علت تألمات روحی دور ما رو خط بکشن اما انگار تا ننویسیم، ملت همیشه در صحنه دست از سر ما بر نمیدارن! بهرحال ممنون از دعوتتون. یه چیز دیگه من ناگفتههای قابل گفتن! زیادی دارم که مسلماً ۵ مورد برای گفتنشون کمه! واسه همین بخش دوران کودکی و نوجوانی رو در یک آیتم مینویسم: ۱-۱ از همون دورانی که در شکم مامان جونم بودم دلم نمیخواست به این دنیای چیچی شده بیام، همینم شده که در موعد مقرر تشریفمو نیاوردم و چند روز بعدش با کلی خواهش و تمنا و ناز و ادا به دنیا اومدم. ۲-۱ از دوران کودکستانم چیز زیادی یادم نیست، جز چند تا خاطره محو. اما دوران آمادگی (همون پیش دبستانی فعلی) رو خوب یادمه. روز اولش مامانم هرکاری کرد کفش بپوشم قبول نکردم و با دمپایی قرمز رفتم مدرسه! ۳-۱ کلاس اول دبستان یه معلم روانی به اسم خانم باقری داشتم که امیدوارم خدا از سر تقصیراتش نگذره، بس که ماها رو اذیت کرد! بماند که من همش شاگرد اول بودم اما به هر دلیل موجه و مسخرهای مامانامونو میخواست که بیان مدرسه. مثلاً زنگهای دوم میگفت همه سرهاشونو بذارن رو میز من میخوام مقنعمهامو در بیارم و موهامو درست کنم بعد هرکی که سرشو بالا میکرد میگفت فردا با مامانت بیا! یا مثلاً اگه به جای اینکه موقع درس دادنش یکی ولو میشد رو میز باز باید فردا با مامانش میومد. یه بار گلاب به روتون من جیش داشتم هر چی ازش اجازه گرفتم که برم دستشویی، اجازه نمیداد. دیگه داشتم گریه میکردم که من حتماً باید برم اما با بیرحمی تمام اجازه نداد که نداد و گفت باید صبر کنی زنگ تفریح بشه، همینم شد که نتونستم خودمو نگه دارم و شلوارمو خیس کردم. زنیکه بیشعور بعد از اینکه فهمید، باز بهم گفت فردا باید با مامانت بیایی مدرسه! بابام هم که از دیوونهبازیهای این معلم خل و چل عصبانی شده بود زنگ زد بهش و تهدیدش کرد که اگه یکبار دیگه منو اذیت کنه پدرشو درمیاره و ... همونم شد که فرداش سر صف منو به عنوان شاگرد خوب معرفی کردن و بهم جایزه دادن. به خاطر دیوونهبازیهاش و علیرغم اعتراض خانوادهها برای تعویضش، به علت نداشتن معلم گفتن چارهای نیست و باید تحملش کنید. ۴-۱ در تمام دوران دبستان و راهنمایی در همه مسابقات مدرسه و منطقه و ... شرکت میکردم. کلی هم برنده شدم و جایزه گرفتم. اما اول راهنمایی که بودم معلم تربیتیم گفت که دنبال یه شعر واسه دکلمه گروه سرود میگردم(مسابقات دهه فجر!!!)، میتونی واسم پیدا کنی؟ منم یکی از شعرهایی رو که خواهرم گفته بود رو برداشتم و بردم مدرسه، معلممون هم خوشش اومد و گفت بیا خودت دکلمه کن. منم گفتم تا فردا که مسابقه هست نمیتونم حفظش کنم چون تو گروه تئاتر و روزنامه نویسی هم هستم و کار دارم. گفت ایرادی نداره، بیا از رو بخون. خلاصه من هم کاغذ به دست رفتم. البته ۲ بیت اولشو حفظ کرده بودم. اونم تو راهٍ رفتن به محل برگزاری مسابقه. چشمتون روز بد نبینه! وسط اجرا نمیدونم چی شد که کاغذ از دستم افتاد پائین سِن و چون نمیتونستم برم بیارمش فقط همون 2 بیتش رو خوندم و در نتیجه سرود خراب شد. با وجودی که معلمم کلی دلداریم داد که اگه کاغذ هم از دستت نمیافتاد باز ما مقام نمیاوردیم، اما تا مدتها عذاب وجدان داشتم.
۶-۱ کلاً !! تو کل دوران مدرسه و دانشگاه بچه مثبت بودم و درسخون و البته میشه گفت خرخون! جوری که الان با خودم میگم کاش به جای درس خوندن یه کم بیشتر شیطنت میکردم!؟ دوران دبیرستان که اوج خلافکاری و اینجور حرفاست هیچ کار خلافی نکردم. راستش بیشتر که فکر میکنم یه چندتایی کار خلاف کردم! ۷-۱ فکر کنم جزو معدود دخترای مدرسهمون بودم که با هیچ پسری دوست نبودم. ۸-۱ جزو اولین گروه دانش آموز در نظام جدید آموزش متوسطه بودم و در واقع در زمرهی موشهای آزمایشگاهی که این سیستم رو ما تست شد. ۹-۱ جزو دروس اختیاری دبیرستان زیست شناسی هم داشتیم که تو آزمایشگاهش انواع و اقسام جانواران رو مثل قورباغه و موش و ماهی و ... رو تشریح میکردیم. یادمه قورباغه زنده رو نخاعی میکردم و دل و رودشو میریختم بهم. اون موقع عاشق این کار بودم اما الان که یادم میاد شدیداً چندشم میشه که چطور میتونستم اینقدر بیرحم باشم. ۱۰-۱ تو دبیرستان ما دزدی زیاد میشد! یه بار سر امتحان دیفرانسیل ماشین حساب کاسیو مهندسی خواهرم رو برده بودم سر جلسه. بعد امتحان اونو زیر میزم جا گذاشتم و ازم دزدیدن! بعدشم از ترسم به خواهرم نگفتم و بیچاره تا مدتها دنبالش میگشت. با خودم عهد کرده بودم که به محض اینکه درآمد داشتم یکی لنگه همونو براش بخرم که هیچوقت نخریدم. البته دیگه بدردش نمیخوره و باید واسه پسرش بخرم. ۱۱-۱ 6-7 سالم بود که یه همسایه داشتیم که یه پسر 13-14 ساله داشت که شدیداً دختر آزار بود این بشر و هر روز سعی میکرد یه جوری ما رو اذیت کنه و شربازی راه بندازه. مامانم ما رو از اینکه تنها از خونه بریم بیرون منع کرده بود. یه بار که مامانم نبود و من و خواهرم تنها بودیم رفتم تو کوچه! این پسره هم تا منو دید اومد دنبالم و یه کش قیطونی که دستش بود رو هی ول میکرد تا بخوره به من. من تا برگشتم بهش بگم که اینکارو نکن، کش خورد به صورتم. من که دردم اومده بود زدم زیر گریه و اونم به مسخره گفت اینم جایزه اینکه بدون اجازه مامانت اومدی کوچه و دوید رفت خونهاشون، منم به جای اینکه برم خونمون، رفتم دم در خونهاشون و با همون صورت قرمز و اشک آلود چغلیشو به مامانش کردم. مامانشم همونجا گوششو گرفت و دو سه تا پس گردنی جوندار نثارش کرد، آی حال کردم، آی دلم خنک شد که الان بعد 21-22 سال که دارم مینویسمش لبخند به لب دارم. ۱۲-۱ تو کل ۱۶.۵ سال تحصیلم فقط یک بار یه درس رو افتادم! اونم به علت اینکه معلمم با من لج کرد و دفعه بعد با ۱۹.۵ پاسش کردم. ۲ بار هم مجبور شدم ۲ تا درس رو حذف پزشکی کنم یکی فیزیک ۱ رو که واقعاْ مریض شدم و اون یکی هم طراحی الگوریتم بود که چون میترسیدم پاس نشم حذفش کردم. هردوشونو با نمره ۱۹ ترم بعدش قبول شدم. ۲- در اولین شکست عشقی که داشتم، از پارک لاله تا خونمون رو پیاده و گریه کنان رفتم. ۳- یه بار در گوش یه پسری که منو به شدت عصبانی کرده بود سیلی زدم، اصلاً هم عذاب وجدان نداشتم و ندارم! شدیداً حقش بود! (این آدم همون آدم مورد شماره ۲ میباشد که تازه از ۴ سال پیش که تشریفشو برده هنوز ۶۰ هزار تومان به من بدهکاره!! اگه اینجا رو میخونی بیا قرضتو بده بچه پررو...) ۴- امسال تصمیم گرفتم که علاوه بر شنا یه رشته ورزشی دیگه رو کامل دنبال کنم. نشون به اون نشون که به هر رشتهای یه نوک زدم و ولش کردم. اول تنیس خاکی، بعدش تیراندازی و حالا هم مشغول آموزش حرکات موزون و غیر موزون هستم!!!! البته یادگیری تیراندازی یه حسن خوبی که داره اینه که هرکسی رو نتونم له کنم با تیر میزنمش. ۱-۵ از سیراب و شیردون و کلاً امعاء و احشاء گاو و گوسفند که ملت با علاقه میخورن متنفرم و به شدت بدم میاد. همینطور از شیری که بوی پشم گوسفند میده! آشپزی غذاهای فانتزی مخصوصاً شیرینی پزی رو دوست دارم. یه زمانی واسه کیکهام سرودست میشکوندن ملت! آهان تازگیها نسبت به خوردن قهوه مخصوصاْ غلیظش حساسیت دارم و حالت تهوع میگیرم. بویژه ترکیب قهوه و پیتزا که تا حالا ۲ بار کار دستم داده! ۵-۵ تقریباً از همون ابتدایی که به اینترنت وصل شدم تمام کارتهای اینترنتی که خریدم رو نگه داشتم، چیزی حدود 1220 ساعت اینترنته!! البته به این مقدار ساعت یک سال اینترنت رایگان یه شرکت + یک کارت 1 ماهه اینترنت نامحدود + ۳.۵ سال اینترنت آنلاین تو محل کار فعلیم و یه چیزی حدود 120 ساعت اینترنتی که از طریق موبایلم شارژ کردم و جوایزی که شرکتهای فرارایانه و سپنتا و ساره و ... گاه و بیگاه بهم دادن رو هم اضافه کنید. ۶-۵ آخریشم اینکه یکی دو ماه پیش جمعه شب خونه بودیم و من حوصلهام سررفته بود. به برادرم گفتم بیا بریم بیرون یه گشتی بزنیم. همینجوری که از جلو مرکز کامپیوتر پایتخت رد میشدیم یادم افتاد که یه چیزایی باید بخرم. هوا بارونی بود و حول و حوش ساعت 7 شب. اومدم جلوی تماشاگه پول ماشینو پارک کنم، منم که پارک دوبلم حرف نداره، خیلی آروم!!! زدم به پرشیای مشکی که پشت من پارک بود. موقع پیاده شدن به برادرم گفتم ببین ماشین چیزیش نشده، گفت نه! خلاصه در حین خرید کردن بودیم که برادرم گفت راستی سپر اون پرشیا پشتیه که بهش زدی ترک برداشته بود فکر کنم کار تو بودا... منو میگی چشمام 4 تا شد، گفتم خب چرا همون موقع بهم نگفتی؟ گفت خب اونکه تعمیر نمیشد باید کل سپر رو عوضش میکرد که حداقل 150 هزار تومن خرج داشت. گفتم عجی آدمی هستی ماشین بیمه داره و از بیمه پولشو میگرفت. سریع برگشتم که شماره تماس بذارم واسش که دیدم رفته! اونقدر وجدان درد گرفتم که حد نداره. بعد جالب اینجا بود که یک هفته بعد DVD R/W نوت بوکم یهو خراب شد و دقیقاً 150 هزار تومن خرج رو دستم گذاشت و با خودم گفتم Tit for Tat. ********************************************************************************* هوای پریدن آبی است (مهستای عزیز) و از بالا افتادن (هاله جون)
پ.ن ۱ : چقدر من حرف نگفته داشتم و خودم نمیدونستم. تازه یه چندتاییش هم مونده که دیگه بیخیالشون شدم. خداییش تا حالا پست به این طولانی نداشتم. خسته شدم...خدا بگم چی کارتون نکنه با این بازیتون، از کار و زندگی انداخت ما رو!!! پ.ن ۲ : این پست رو آخر وقت تو اداره نوشتم. بعد موقع برگشت به خونه بواسطه بارش برف مجبور شدم کلی تو ترافیک بمونم. همینطور که از موندن تو ترافیک لذت وافر میبردم و مشغول تفکرات بودم یهو یه چند تا دیگه از ناگفتههای زندگیم یادم اومد! با خودم گفتم من که بیجنبهبازی در آوردم و به جای 5 مورد شونصد مورد نوشتم حالا اگه اینا رو ننویسمشون به احتمال زیاد یه جاییم گیر میکنن و حناق میگیرم! در نتیجه اونایی که شمارشون پررنگ هست رو بعداً اضافه کردم. ببخشید دیگه خیلی زیاد شدن. پ.ن ۳ : آخیش چقدر احساس سبکی میکنم :)
|