دلم گرفته است به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد... (فروغ فرخزاد)
بدجوری دلم گرفته، الان فقط دلم میخواد که یکی بود که مینشست روبروی من و دستهامو میگرفت تو دستش و من براش حرف میزدم و حرف میزدم و حرف میزدم. همه اون حرفهایی رو که داره تو سینهام سنگینی میکنه اما کسی رو ندارم که بهش بگم رو براش میگفتم. اونم آروم و باحوصله به دردودلم گوش میکرد، بعد سرمو میذاشتم رو شونهاشو و این بغضی که داره خفهام میکنه رو میشکوندم. بهش میگفتم که چقدر شانههایت را برای گریه کردن دوست دارم، دوست دارم، دوست دارم....اونم اشکمامو پاک میکرد و به جای گلواژههایی!! که اینجور مواقع ملت تحویل آدم میدن فقط یه لبخند میزد و میگفت میفهممت، گریه کن، گریه قشنگه، گریه آواز دل تنگه! بعدش میگفت حالا آروم شدی مهتابکم؟ منم میبوسیدمش و میگفتم آره خیلی بهترم! ممنون از همراهی و همدلیت دوست خوب من... ببینم این خواستهی من خیلی آرزوی بزرگیه؟؟ پس چرا برآورده نمیشه؟؟؟ چرا؟چرا؟؟چرا؟؟؟؟ مُردم خدااااااااااا
|