آرامش

 

۱- چند روزه این صفحه بلاگ اسکی رو باز میکنم و یه چند ساعتی همینجوری باز می‌مونه و بعد بدون اینکه چیزی بنویسم میبندمش! نمیدونم از خستگی چند روز اول هفته است یا سردی هوا یا گرفتگی دلمه(به کسر دال و فتح لام) که حوصله نوشتن ندارم! امروز گفتم حتی اگه ۲ خط هم بنویسم، باید بنویسم!

 

۲- مامان و بابام بالاخره با ۲۰ ساعت تاخیر برگشتن! البته بعد از اون همه برف و یخبندون و کلی استرس و نگرانی و دعا که به موقع به مراسم ولیمه‌اشون برسن! و خدا رو شکر که رسیدن و همه چیز به خوبی و بدون نقص برگزار شد و من یه نفس راحت کشیدم و مسئولیت خونه زندگیشون رو به خودشون برگردوندم. سوغاتی‌ها هم به لطف خدا و سلیقه خوب مامانم خیلی خوب و زیاد بود و کلی خوش به حالم شد.

 

۳- دیشب دلم برای یه بنده خدایی خیلی سوخت! خیلی سخته که پسری بیشتر شرایط یه مرد ایده‌آل زندگی رو داشته باشه به جز پول زیاد و مادیات. اونوقت قبل از اینکه کسی حرفی بهش بزنه، خودش بگه که تاحالا و تا به این سن نتونسته به ازدواج با هیچ دختری جدی فکر کنه! بگه که میدونه هیچ دختری به جز اونی که عاشق باشه، انگیزه‌ و دلیلی نداره که بخواد سختیهای زندگی با اون رو تحمل کنه! بگه که شرایط سختتره مخصوصاْ وقتی که امیدی به بهبود اوضاع هم نیست و بگه و بگه ... اونوقت تو غیر از لبخندی که از سر تلخیه چه جوابی میتونی براش داشته باشی؟ 
فقط میتونی تو دلت به این وضع جامعه لعنت بفرستی که معیار انتخاب شده پول و خونه و ماشین و دارایی... میدونم که مهمه داشتن این چیزا، اما کسی که هیچ پشتوانه مالی نداره و شرایط سختی ناخواسته بهش تحمیل شده چه تقصیری داره؟ چند جا باید کار کنه و چقدر باید تلاش کنه تا بتونه بعد از n سال یه خونه ۵۰ متری بخره؟ البته همه اینا برای کسی هست که داره از راه درست امرارمعاش میکنه وگرنه مسیر کج و بیراهه برای پیمودن این ره صدساله که زیاده...