یک کاری کردم که از دیروز وجدان درد شدید گرفتم :(( از خودم خیلی بدم میاد که اینقدر بیعرضه بازی درآوردم.
به خاطر همین دیشب تا خود صبح بیدار بودم و فکر و خیال به سرم میزد. صبح درد وجدان و بیخوابی یه طرف، تمام ستون فقرات و استخوانهام هم درد میکرد. فکر کنم درد وجدان میزنه به استخوانها ؛)
بچه که بودم دوست داشتم بابام شغلشو عوض کنه و به جای اینکه مهندس باشه، یا گل فروشی داشته باشه، یا کتاب فروشی و یا عطر فروشی...حیف که هیچ وقت آرزوم برآورده نشد :(
عشق، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیهی آدمهای معمولی است ( برنارد شاو )
خدا رحم کنه ! ؛)
سلام
حالا مگه چی کار کرده بودی که انقدر درد می کنی؟