یک کاری کردم که از دیروز وجدان درد شدید گرفتم :(( از خودم خیلی بدم میاد که اینقدر بی‌عرضه بازی درآوردم.
به خاطر همین دیشب تا خود صبح بیدار بودم و فکر و خیال به سرم میزد. صبح درد وجدان و بیخوابی یه طرف، تمام ستون فقرات و استخوانهام هم درد میکرد. فکر کنم درد وجدان میزنه به استخوانها ؛)

بچه که بودم دوست داشتم بابام شغلشو عوض کنه و به جای اینکه مهندس باشه، یا گل فروشی داشته باشه، یا کتاب فروشی و یا عطر فروشی...حیف که هیچ وقت آرزوم برآورده نشد :(

عشق، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه‌ی آدم‌های معمولی است ( برنارد شاو )
نظرات 2 + ارسال نظر
ماه مهر چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:36 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

خدا رحم کنه ! ؛)

مرديخی پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ http://girl.blogsky.com

سلام
حالا مگه چی کار کرده بودی که انقدر درد می کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد