چند روزه شدیداْ دارم دنبال خونه دارم میگردم و هر روز دست از پا درازتر و دپرستر برمیگردم خونه!
دیروز که کلاْ مرخصی گرفتم و از صبح همراه بابام دنبال خونه گشتیم تا ۸.۳۰ شب. یک مورد خوب که دیگه نتونستم هیچ ایرادی ازش بگیرم پیدا شد و قرار شد امروز بریم واسه قولنامه! اما شب ساعت ۱۱ که مامان جان رو بردیم اونجا تا ایشون هم خونه رو ببینند و نظر کارشناسی بدند، یک ایرادی از خونه گرفتند که همگی حالمون اساسی گرفته شد و منصرف خرید شدیم. خلاصه اگه دیربهدیر مینویسم، طبق معمول یه دلیل موجه دارم و اینااااا
دیگه بیخیال کنکور جمعه شدم و هنوز کلی درس مونده که نخوندم :( از آزمون این دفعه مسلماْ نمره حدنصاب رو نمیگیرم.
دلم مسافرت میخواد، اونم تنهایی... وسط این اوضاع بلبشو همین هوسم کم بود!
قرار بود من و همکارم مأموریت بریم مراکز استانها جهت نصب یه برنامه، یعنی حق انتخاب داشتیم که یا خودمون بریم و اون کار رو انجام بدیم و یا یک دستورالعمل تهیه کنیم و از هر استانی یه نفر بیاد اینجا و بهش آموزش بدیم اون بره برنامه رو نصب کنه. همکارم هی میگفت تنهایی سخته بریم مأموریت و اونا بیان اینجا و ... اما من که دلم سفر میخواست، اونم از نوع یک نفرهاش، کلی از خودم ذوق دربکردم و رو مخ همکارم فعالیت اساسی کردم که اگه خودمون بریم هم از نصب برنامه مطمئنیم و هم آموزش گروهی میدیم به کاربرا و خلاصه اونو راضی کردم....اماااااااااااااا اصلاْ یادم نبود که بنده ۳ روز در هفته تا دی ماه کلاس دارم و جمعهها کنکور دارم و نمیتونم برم مسافرت و در نتیجه تمام نقشههام در جهت مسافرتها نقش برآب شد. آی دلم سوخت، آی دلم سوخت که هنوزم داره جیلیزویلیز میکنه جاش!