ای عشق همه بهانه از توست :((((((((((((((


نمیدونم چرا از دیروز تا الان این همه واسه من طولانی گذشته؟ فکر نمیکردم مطلب قبلی رو دیروز نوشتم! الان ساعت ۸:۱۵ شبه و من نیم ساعته که اومدم خونه، امروز دوره اول کلاسهام تموم شد و از شنبه دوره جدید شروع میشه...چقدر تبلیغات میکنند این مؤسسات کنکور...یکی از استادهای ما این ترم ۱۸ میلیون بابت تدریس پول گرفت، ۸ میلیون سهم مؤسسه و مابقی سهم خودش!! یکی دیگشون هم میگفت بابت تدریسش سالی ۲۰۰-۳۰۰ میلیون درآمدشه و اونطور که خودش میگفت میخواد ۲-۳ سالی کار کنه و خودشو ببنده و بره! البته ایشون هر روز از صبح تا شب یکسره داره درس میده‌ها!!! معلومه دیگه از هر کدوم از ماها یک و نیم میلیون گرفتند و به هر استادی حداقل ساعتی ۳۰۰۰۰ تومان میدند...دمشون گرم!!

فردا اول مهر هستش! تابستونم تموم شد...روزای اول پائیز اکثرمون حال و هوای بچگیمون و مدرسه یادمون میاد...چه روزایی بود. کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم!


امروز بعد از مدتها پنج‌شنبه صبح کلاس نداشتم و تصمیم گرفتم برم استخر...از شانس بدم رئیسم هم اونجا بود و منو دید! اون زودتر از من اومده بود و بعدشم میخواست بره اداره، ۱ ساعتی گذشت و من داشتم شنا میکردم که دیدم دارن اسم منو صدا میکنند که بیا تلفن داری؟!! تعجب کردم که کی با من کار داره که زنگ زده استخر!‌ رفتم دیدم شازده خانم پشت خط هستند و میگه پاشو بیا اداره سیستمت مشکل داره و کاربرا هی زنگ میزنند و مدیر عامل عصبانیه و ...! اونقدر از این کارش عصبانی شدم که دلم میخواست لهش کنم... خانم همینکه رسیده بود اداره و دیده بود مشکل هست زنگ زده بود استخر! جالب اینجاست که مشکلی هم که بود اصلاْ به من ربط نداشت و ارتباط مخابراتی قطع بود و من الکی مجبور شدم برم اداره، تازه بعدشم کلاس داشتم و کلی دیرم شده بود! آی حرص خوردم، آی حرص خوردم که حد نداشت! آخه اینا از مدیریت چی میدونن؟ من نمیدونم به چه حقی به خودشون اجازه میدند از این کارا بکنند؟ آیا واقعاْ مدیریت کردن همینه؟؟
تازه گیر داده به من که تو چرا پنج‌شنبه‌ها نمیایی اداره؟ منم گفتم هیچ لزومی نمیبینم وقتی کاری نیست بلند شم بیام اینجا، تازه حتماْ مشکلی دارم که نمیام، اونم گفت شنبه مفصل راجع بهش صحبت میکنیم!خدا بخیر بگذرونه :((... مسئله اینجاست که اینا نمیدونند که من کلاس کنکور میرم و اگه بدونن کلی واسم دردسر درست میکنند.خیلی از همکارام هم که ادامه تحصیل میدند به اینجا خبر نمیدند چون تو مرخصی دادن بدجوری اذیت میکنن و اگه بفهمن که داره یکی درس میخونه هی گیر میدن که اضافه‌کار بمون و پنج‌شنبه‌ها بیا و .... منم نمیخوام این مسئله رو بدونند که کلاس کنکور میرم و از شانس بد این دوره هم پنجشنبه‌ها از صبح تا شب یکسره کلاس دارم...موندم شنبه چی بگم به اینا...

آی چقدر زور داشت امروز آدم بیاد سرکار... خوش به حال بعضی مرفهین بیدرد! که تعطیلند امروز. تصمیم داشتم مرخصی بگیرم اما همکارم زرنگی کرد و زودتر مرخصی گرفت اما چون باید یکی حتماْ میموند تو اداره، من مجبور شدم امروز بیام سرکار!
دیروز صبح کنکور تعیین سطح داشتم! به همون اندازه‌ای که امروز زور داشت بیام سرکار، دیروز به همون اندازه بَلکَم بیشتر سختم بود که برم واسه امتحان...خلاصه با سختی و مرارت حاضر شدم و بابام رو بیدار کردم که منو برسونه، امتحان دانشگاه امیرکبیر بود...ساعت ۸ امتحان شروع شد و من ساعت ۸:۲۰ دقیقه تصمیم گرفتم که برم خونه! سوالها رو خوندم دیدم همشون برام آشناست و تو دوره کلاسهام استادا نمونه‌ سؤالها رو برامون حل کردند، اما من حل هیچکدومشون یادم نیست :( نیم ساعت دیگه هم نشستم و کل سوالها رو نگاه کردم اما هیچ فایده‌ای نداشت. فقط اعصابم بیشتر خرد میشد که پس من این۳-۲ ماه داشتم چه غلطی میکردم که نمیتونم الان جواب این تستها رو بدم :((( نتیجه این شد که اون ۶-۵ تا تستی هم که جوابشو میدونستم و زده بودم رو پاک کردم و برگه سفید جوابها رو دادم و ساعت ۹ از جلسه اومدم بیرون تا حداقل روز عیدم خراب نشه. بماند که کلی اعصابم خرد شده بود و دپرس شده بودم. اومدم خونه و گرفتم خوابیدم و بعد هم کمی به اوضاع نابسامان اتاقم رسیدم که توش سگ میزد و گربه میرقصید!!!
عصر هم تصمیم گرفتیم بریم سینما، اول رفتیم طولانیترین نقاشی دنیا رو دیدیم! از میدون ولیعصر تا خیابون کارگر ۲ طرف بلوار کشاورز یه بوم بزرگ نقاشی بوسیله داربست درست کرده بودند و مردم رو هر قسمتش با موضوع صلح نقاشی کشیده بودند. بعضی نقاشیها واقعاْ قشنگ بود، اما عمده اونا رو بچه‌ها به کمک مامان باباهاشون کشیده بودند...در کل کار جالب و نویی بود. ساعت ۹ فیلم شروع میشد اما اونقدر تو ترافیک میدون ولیعصر موندیم که نتونستیم بریم فیلم بید مجنون! و برای اینکه بیشتر از این حالمون گرفته نشه رفتیم پارک!! این بود از خاطرات روز تعطیل من...حالا حق دارم بی‌حال و حوصله باشم یا نه؟!

تولدِ عید شما مبارک!
اگه این روزا واسه دوستانتون دعا میکنید، لطفاْ منو فراموش نکنید...خیلی ممنون


دلم برای تو تنگ است مثل همیشه
مثل همه نبودنهایت
کی پنجره را باز کنم و سری به جاده بزنم؟
بگو بگو
تا پرواز را بیاموزم
و دیوار سخت غربت را بشکنم
بگو ای پایان همه دلتنگی
کی خواهی آمد؟؟؟