یلدا

دو روزه به صورت نافرمی مریضم و نتونستم برم سرکار! دیروز که از نصفه شب قبلش تا ساعت ۶ بعدازظهر یکسره به صورت افقی بودم و از دل‌درد و حال تهوع به خودم میپیچیدم، عصری کمی آروم شدم و تونستم از جام بلند شم، اما دوباره از سر شب دردم شروع شد، جوری که دیگه از درد داد میزدم و گریه میکردم، با هیچ قرص مسکنی هم آروم نمیشد دردم، با اصرار مامان و بابام مجبور شدم برم دکتر و با آمپول و سرم تونستم آروم بگیرم...خیلی حال مزخرفی بود، جالب اینکه خودم هم نفهمیدم علت این شبه مسمومیت چی بود!!! البته به خاطر خوردن انواع و اقسام قرصهای مسکن امروز به شدت منگ و بیحالم و کماکان در مرخصی.

طبق روال عادی برنامه هر سال ( مثل پارسال و سال قبلش و دو سال قبلش و ...) شب یلدا بنده باید مریض باشم و از خوردن خوراکیهای خوشمزه این شب محروم!! خیلی دوست دارم علت این اتفاق نامیمون رو بدونم  امیدوارم که تا شب اوضاع و احوالم بهتر بشه و گرنه که ....

اینم تفألی به دیوان خواجه حافظ ... آرزو میکنم که شب یلدای زیبا و خاطره انگیزی داشته باشید.

 

راستی چند ساعت بیشتر تا آخر پائیز باقی نمونده، یادتون نره که جوجه‌هاتونو بشمرید.

 

بالاخره بارون نجاتمون داد

از دیشب ساعت ۱۱ بارون شروع شد. این خواستنی‌ترین و کثیف‌ترین بارونی بود که این مدت باریده. خدایا ممنون که تنها تو به فکر مشکل هوای آلوده‌ی ما بودی...

منم طبق معمول خوش خیال که خب از دیشب بارون باریده و هوا تمیزه و احتیاج به ماسک ندارم اما اشتباه میکردم، هوا تمیز بود اما دود ماشینها کماکان به راه بود.
امروز ملت همیشه در صحنه، فرهنگی و فرهیخته ما برای نشون دادن خوشحالیشون و از خدا خواسته، با دیدن دو قطره بارون و با وجود طرح زوج و فرد شدن ماشینها،همه ماشین‌هاشون رو آورده بودند تو خیابونا و متاسفانه من یاد این بیت شعر افتادم که
« تا نباشد چوب تر     فرمان نبرد گاو و خر»  و فکر کنم دوبراه با این اوضاع روز از نو روزی از نو!! ما عادت کردیم که زور بالا سرمون باشه تا کاری رو که باید، انجام بدیم.

 تذکر: نوشته قبلی مال من نیست. اصولاْ من طبع شعر گفتن و مطلب ادبی نوشتن ندارم. اینایی رو هم که تو وبلاگم میذارم تا شما هم از خوندنش لذت ببرید، از اینور و اونور میخونم، البته اونایی رو که منبع داره حتماْ مینویسم اما خیلی‌هاشون از طریق ایمیل به دستم میرسه و هیچ نام و نشونی نداره. اینو گفتم که در جریان باشید. اگه یه روزی سنگی از آسمون خورد به سرم و شاعر شدم، حتماْ نوشته‌هامو با اسم خودم مینویسم.

گفتنیها کم نیست :(

این روزا شهر ما مثل اون شهر تو کارتون یوگی و دوستان شده که از دود و آلودگی سیاه شده بود و همه ماسک زده بودند. کی میخواهیم از این وضعیت نجات پیدا کنیم، خدا میدونه!!

یکی دو روزه اصلاْ حوصله ندارم و کلافه‌ام، امیدوارم اوضاع بهتر بشه..... به گمانم فردا روز خوبی باشد!

« ای عشق :

من تو را به کسی هدیه می‌دهم که از من عاشق‌تر باشد و از من برای تو مهربان‌تر.
من تو را به کسی هدیه می‌دهم که صدای تو را از  دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه‌ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.

من تو را به کسی هدیه می‌دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت‌های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک، برایش یک خاطره باشد.

او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.

ای عشق، ای بهانه‌ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می‌دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی‌پروایی اولین نگاه من بتپد. همان‌طور عاشق، همان‌طور مبهوت و مبهم...

 تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛

ولی آیا او از من عاشق‌تر و از من برای تو مهربان‌تر است؟

آیا او بیشتر از من برای تو  گریسته است؟؟

نه!! هرگز... هرگز ...............»