آقا ما یه حرفی زدیم و گفتیم ۳ روز تعطیلیم، البته به ریش نداشتهمون خندیدیم که یه همچین حرفی زدیم، کی گفته کارمند جماعت سه!!!! روز بشینه خونه و استراحت کنه؟!
امروز به خاطر ریزش اندکی برف و باران تمام ارتباطها و سیستمهای اداره ما دچار برفزدگی و نمکشیدگی مفرط شده بود، جوری که هیچ برنامهای کار نمیکرد و صبح ساعت ۹ زنگ زدن خونه ما که کجایی تو؟ هم اکنون نیازمند یاری سبزت هستیم!
ما!! هم به علت وجدان شدید کاری سریع حاضر شدیم و آژانس گرفتیم (گفتیم الان تو برف گیر میکنیم به اداره نمیرسیم ، دیدیم ای بابا اصلاْ خبری از برف نیست!! حیف اونهمه پولی که به آژانس دادیم!) اومدیم اینجا و دیدیم بعلهههههههههه رو دیشهای ارتباطی برف نشسته و به خاطر همین ارتباطها قطع شده خلاصه بعد از پارو کردن برف پشتبام اداره و تمیز کردن دیشها و وصل ارتباط،حالا تک و تنها نشستیم تو اتاقمون و هی فرت و فرت چایی میخوریم و به برفی که دوباره شروع به بارش کرده نگاه میکنیم و وبلاگ مینویسیم و ارتباط چک میکنیم.... هی روزگاررررررررررر ! یکی دلش به حال ما بسوزد.
فردا هم که باز کنکور دارم و عملاْ تعطیلیم به باد فنا رفته! منم که تهِ بچه درسخون اصلاْ وجدانم اجازه نمیده که نرم سر جلسه امتحان.
وای که چقدر ویوی اتاق من الان قشنگه...از اینجا که من نشستم، طبقه چهارم،از پنجره شرقی، این ساختمون که فکر کنم مال بنیادِ(بالای میدان آرژانتین) و شبیه یو انگلیسی وارونه هستش معلومه...روزای عادی از وسط ساختمون شرق تهران معلومه و الان که داره برف میاد و مه هستش فقط یه قسمتهایی از این ساختمون معلومه. از پنجره غربی هم که دیگه نه برج میلاد معلومه و نه غرب تهران! خلاصه خیلی منظره عشقولانه و قشنگیه.همه جا یه دست سفیده و کم کم داره تو خیابونها هم میشینه! الان بدجوری دلم میخواد برم بیرون و برف بازی کنم. البته دیروز ظهر رفتیم پارک ساعی و کلی برفبازی کردیم ولی هنوزم ولعم نخوابیده...جاتون خالی آی حال داد، آی حال داد.............
پ.ن : شوخی شوخی برف شدید شده و تو خیابونا هم کلی برف نشسته، اینجا روز عادیش آژانس و تاکسی گیر نمیاد وای به حال شب تارش که حالا باشه ! ماشینها هم که همشون مورچهوار دارند حرکت میکنند، جلوی اداره ما یه شیب ناجور هست که ماشینا موقع برف از اونجا که رد میشن سر میخورند، الانم همونجوری شده و تک تک با سلام و صلوات این خیابون رو رد میکنند! بیچاره من که باید پیاده این سرازیری رو برم...فکر کنم سنگینترم اگه از همون بالای خیابون قل بخورم بیام پائین! فکر کنم اینجوری زودترم میرسم خونه شایدم به بیمارستان!
سازندهترین کلمه گذشت است ... آن را تمرین کن
پرمعنیترین کلمه ما است ... آن را به کار ببر
عمیقترین کلمه عشق است ... به آن ارج بنه
بیرحمترین کلمه تنفر است ... از بین ببرش
سرکشترین کلمه احساس است ... با آن بازی نکن
خودخواهانهترین کلمه من است... از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه خشم است... آن را فرو ببر
بازدارندهترین کلمه ترس است ... با آن مقابله کن
بانشاطترین کلمه کار است ... به آن بپرداز
پوچترین کلمه طمع است ... آن را بکش
سازندهترین کلمه صبر است ... برای داشتنش دعا کن
روشنترین کلمه امید است... به آن امیدوار باش
ضعیفترین کلمه حسرت است ... آن را نخور
تواناترین کلمه دانش است .... آن را فرا گیر
محکمترین کلمه پشتکار است ... آن را داشته باش
سمیترین کلمه شانس است ... به امید آن نباش
لطیفترین کلمه لبخند است ... آن را حفظ کن
ضروریترین کلمه تفاهم است .... آن را ایجاد کن
سالمترین کلمه سلامتی است ... به آن اهمیت بده
اصلیترین کلمه اعتماد است .... به آن اعتماد کن
دوستانهترین کلمه رفاقت است.... از آن سوء استفاده نکن
زیباترین کلمه راستی است ... با آن رو راست باش
زشتترین کلمه دورویی است ... یک رنگ باش
ویرانگرترین کلمه تمسخر است ... دوست داری با تو چنین شود؟
موقرترین کلمه احترام است .... برایش ارزش قایل شود.
آرامترین کلمه آرامش است ... به آن برس
عاقلانهترین کلمه احتیاط است ... حواست رو جمع کن
دستوپاگیر ترین کلمه محدودیت است .... اجازه نده مانع پیشرفت بشود
سختترین کلمه غیر ممکن است .... وجود ندارد
مخربترین کلمه شتابزدگی است ... مواظب پلهای پشت سرت باش
تاریکترین کلمه نادانی است ... آن را با نور علم روشن کن
کشندهترین کلمه اظطراب است ... آن را نادیده بگیر
صبورترین کلمه انتظار است .... منتظرش بمان
بیارزشترین کلمه بخشش است ... سعی خود را بکن
قشنگترین کلمه خوشرویی است ... راز زیبایی در آن نهفته است
تمیزترین کلمه پاکیزگی است ... اصلا سخت نگیر
رساترین کلمه وفاداری است .... سر عهدت بمان
تنهاترین کلمه گوشه گیری است ... بدان که جمع همیشه بهتر از فرد بودن است
محرکترین کلمه هدفمندی است ... زندگی بدون هدف، روی آن است
و هدفمندترین کلمه موفقیت است.... پس پیش به سوی آن
هورا بالاخره اولین برفِ امسال از دیروز داره تو تهران میباره! خیلی ذوق داره که وسطای زمستون تازه داریم رنگ برف رو میبینیم!
کاج مطبقم داره خشک میشه، یه مقداریش که به خاطر تغییر محیط گیاه هستش و طبیعیه اما این گلدون من داره خیلی خشک میشه! کلی غصهام گرفته.
فردا هم که عیده و شانس آوردیم که امسال سه روز تعطیلیم، تا اونجایی که من میدونم چون عید قربان بزرگترین عید مسلمانهاست اکثر کشورهای اسلامی تو این اعیاد چند روز تعطیلند، پریشب اخبار میگفت ترکیه تعطیلات ۹ روزه داره به خاطر این روز و هفته قبل هم به خاطر سال نو چند روزی تعطیل بودند !!البته در این مسائل ما مثل شترمرغ هستیم و روش خودمون رو داریم! چند روز تعطیلات عید رو که واسمون زیادی میبینن هیچی، این تعطیلات دینی رو هم تحویل نمیگیرند!
خوش به حال اونا که میرن مسافرت! دلم لک زده واسه یه سفر پر از آرامش، دلم میخواد از الان به مدت ۳ ماه برم مسافرت...وقتی برمیگردم همه کارا انجام شده باشه و دیگه دغدغه و استرس هیچ کاری رو نداشته باشم! میشه آیا؟؟!
امروز یه حس خوب داشتم یه حس عاشقونه و قشنگ، شاید به خاطر برف بود شایدم به خاطر آرامش خیالی که تو ذهنم بود...وقتی با این فکر که امروز روز خوبیه از خونه اومدم بیرون، خیلی اوضاع فرق میکرد حداقلش این بود که از صبح کمتر با آدمای مغز گوسفندی روبرو شدم و اعصابم خیلی کمتر خرد شده! گفتم گوسفند یاد این اساماس افتادم که به احتمال زیاد به دست اکثر شماها هم رسیده :« فردا عید قربانِ، سعی کن خودتو تو یه مخفیگاه قایم کنی!! »
من به گل و گلدون خیلی علاقه دارم، اونقدر که شاید یه روزی اگه بازنشسته بشم، به جای برنامه نویسی بلند بشم برم یه جای خلوت و دنج و یه باغ گل بخرم و مشغول پرورش گل و گیاه بشم. شاید یکی از علتهای علاقه من به کشور هلند هم همین باشه. اما تا به حال هرچی گلدون خریدم و نگه داشتم یه اتفاقی براش افتاده! اکثرا چون خونه نیستم و فرصت رسیدگی بهشون رو ندارم، گلدونها زود خشک میشند و پژمرده میشند. یکبار که بابام رو مجبور کردم بریم میدون گل و کلی گلدونهای جورواجور خریدم و خونه رو پر از گلدون کردم. یه بنجامین خوشگل هم واسه سالن پذیرایی گرفتم. بنجامین خیلی گیاه لوسیه و زود قهر میکنه. دائم باید باهاش حرف زد و بهش رسیدگی کرد.علاقه زیادی هم به رطوبت داره...منم چون خیلی ازش خوشم میومد هی نازشو میکشیدم و آب بهش میدادم و گذاشته بودم یه جای سایه وسط سالن! بابام هم هی میومد اینو تکون میداد از رو فرش میگفت فرش خراب میشه و گلدون رو میبرد میذاشت کنار پنجره ! منم میگفتم نور مستقیم براش خوب نیست و برش میگردوندم سر جاش! خلاصه همین تکونها باعث شد تا گلدون من قهر کنه و همه برگهاش بریزه و کچل بشه ، تازه فرش دستبافت تو سالن هم به قاعده یک گلدون بزرگ بپوسه و...! تا یه مدتی بعد اون ماجرا قید گلدون رو زدم و فقط واسه خودم گل میخریدم...تا اینکه چند وقت پیش چند تا کاکتوس واسه میز اداره ام خریدم...این کاکتوسهای بیچاره هم شانس نیاوردند...هر کی از کنارشون رد میشد هی گیر میکرد به اینا و این گلدونها رو از رو میز من مینداخت پائین...جوری که بعد از 2 ماه فقط یه شاخه خشک از هر کدومشون مونده بود. اونا رو هم دادم به دوستم ببره تو گلخونه پدرش که ازشون مراقبت کنه ... منم رفتم یه گلدون با چند تا لاله مصنوعی خریدم و گذاشتم رو میزم. اینا رو تعریف کردم که بگم پریروز از میدون ولیعصر که رد میشدم دیدم یه پیرمرد ایستاده و داره قلمه کاج مطبق میفروشه...منم نتونستم مقاومت کنم و یه دونه کوچولوشو خریدم و بردم دادم گل فروشی برام تو یه گلدون کاشت و حالا یه کاج کوچولوی خوشگل دارم اما نمیدونم کجا بذارمش، خونه یا اداره؟ شایدم بذارم تو اتاق خودم کنار کامپیوترم. فکر کنم اینجا جاش از همه جا امن تره!!
2 روزه به خاطر یه استرس ناجوری که بهم وارد شده و بخاطر فشار کاری زیاد دچار سرگیجه و افت فشار شدید شدم، دیروز که حالم خیلی بد شد، جوری که همکارام منو رسوندند اورژانس و بعدشم خونه و از دیروز ظهر تا امروز یکسره خوابیده بودم. خلاصه هنوزم منگ و گیجم نمیدونم چرا، ولی وقتی کارام خیلی سنگینه و یا خیلی استرس و هیجان دارم بیشتر از اینکه روحم دچار سختی بشه، جسمم مریض میشه! و تا یکی دو روز نخوابم و استراحت نداشته باشم حالم خوب نمیشه!! دیروزم دکتر همینکه منو دید گفت امروز کارت زیاد بوده که اینجوری شدی؟؟ البته اینجوری یه منتی هم سر کاربرام میذارم که به خاطر شماها کلی حالم بد شده و ... اینم یه مدلشه دیگه!!