من زندهام و به خاطر استخر رفتن وبا نگرفتم. گفتم بیام اعلام کنم تا خیلی خوش به حالتون نشه.
تعطیلاتم هم مثل هفته گذشته همراه با تنهایی و دلتنگی گذشت، مخصوصاً اینکه بابام و خواهرم هم مسافرت بودند، مامانم هم که واسه خودش هی برنامه داشت اینور و اونور....دیروز هم با خودم گفتم که از کلاس که برگشتم با همدیگه میریم بیرون و کمی خستگیم درمیاد... همینکه رسیدم خونه مامانم گفت حال داری که بریم خونه خالهات، شام دعوت کرده ... منم که اصلاْ حوصله مهمونی نداشتم خستگی و کار رو بهونه کردم و موندم خونه و تا آخر شب عر زدم که این چه وضع زندگیه آخه :(( دلم به یه عصر پنجشنبه جمعهها خوشه که اونم یا مهمون داریم و یا مهمونی قراره بریم....
باورم نمیشه هفته هشتم کلاسهام شروع شد...چقدر زجر کشیدم این مدت و چقدر درس نخوندم...نمیدونم چه جوری میخوام آزمونهاشو شرکت کنم. کاش یه پا داشتم واسه درس خوندن، شاید یه کم تشویق میشدم که درس بخونم.
مرسی رامین جان بابت پشتیبانی روحیت!!
مهتاب عزیز و نازنینم ممنون بابت پینگ.
من حالا برعکس تو همش مشغول برنامه ریزیم که پنج شنبه جمعه ها برنامه ام پر شه و خوش بگذرونم
منم دوست دارم واسه ۵شنبه جمعه هام برنامه داشته باشم اما دوست دارم جاهایی برم و آدمهایی رو ببینم که دوستشون دارم نه اینکه مهمونیهایی برم که اصلاْ خوشم نمیاد!!
پینگ هم قابل شما رو نداشت.