امروز باز هم کنکور داشتم، چون یک ماهی میشه که کلاْ قید درس و کنکور و امتحان رو زدم، از دیروز عزای امروز صبح رو گرفته بودم که کی حال داره تو این سرما و صبح زود بلند شه بره چهار ساعت سر جلسه امتحان بشینه! اما از اونجایی که دلم واسه اون یک میلیون و خوردهای تومن پولی که بابت این کلاسها و امتحانها دادم میسوخت، صبح به هر زحمتی بود بیدار شدم و رفتم ... تو یک ساعت اول فقط تونستم سوالهای زبان رو جواب بدم و چند تا تستی که شانسی بلد بودم رو بزنم! متاسفانه اون یه خورده مطلبی هم که از اون مدت کلاسها یادم بود به کل فراموشم شده. این روزا ذهنم فقط درگیر قیمت خونه، متراژ، نقشه و نمای ساختمون و پارکینگ و انباری و نورگیری خونه و راه پله و گرانیت و ریموت و آژانس املاک و ... است!!
با خودم گفتم که اگه الان برم خونه همه خوابند، تازه بابام هم کلی شاکی میشه که تو اگه نمیخواستی امتحان بدی چرا منو بیدار کردی که برسونمت! تو همین فکر و خیالها بودم و اینکه ساعت ۹ صبح جمعه و تو این هوای سرد کجا میشه رفت غیر خونه؟! از جلسه اومدم بیرون و رفتم تجریش!! مدتها بود که دلم میخواست برم امامزاده صالح و دیدم الان بهترین فرصته! تنهایی زیارت رفتن هم حالی داره واسه خودش، یک کمی دلم آروم گرفت!! سر راه هم از بازار تجریش یه شال گردن خوشگل واسه خودم خریدم تا امروز به یادم بمونه. تازه وقتی رسیدم خونه مامانم میگه چه عجب تو یه دفعه تا آخر جلسه امتحان موندی...
وقتی خداوند شما را به لبه پرتگاهی هدایت کرد، کاملاْ به او اعتماد کنید.
چون یکی از این دو اتفاق خواهد افتاد: او شما را میگیرد اگر بیافتید، یا اینکه یادتان میدهد چگونه پرواز کنید!
فقط همین دوتا اتفاق؟:)
نه یه اتفاق دیگه هم اینه که خدا دلش بخواد آدم از اون پرتگاه پرت بشه پائین و ...
eyval weblog e bahali daruy be manam sar bezan khoshhal misham bye
ماشاالله چه امتحان پر برکتی داشتی!!!!!!!
آره واقعاْ ...خدا بده از این امتحانا ؛)