هفته پر مشغلهای رو گذروندم، اونقدر که نفهمیدم کی پنجشنبه از راه رسید...
« دست در دست ثانیهها...
به ناکجا آباد زندگی خواهم رفت
دیگر حتی افتادن سیبی بیمعنا است
و تنها زمزمه گرم، سکوت جاری شب است و ماه ...
و ...
و خاطرات عشق پنهانش، رازی خواهد شد
میان دل یک غنچه کوچک و باد !
و بغض دلتـنگی
تکراریترین موسیقی جاری سیاهیهای شب ...
تا ابدی ترین ثانیه، در دل خواهم داشت یاد سوزی که در بهار وزیدن یافت!»
سلام مهتاب خانوم
خسته نباشی
خیلی بده آدم فکرش مشغول باشه نفهمه کی پنجشنبه رسید
موفق باشی منم آپ کردم بیا پیشم ضرر نمیکنی
ممنون
تا بعد...
سلام مهتاب خانوم .
خوشحالم که وبلاگ شما رو دیدم .
موفق باشی.
زندگی یعنی نشیب و فراز
گاهی هم ایقدر حرکتش سریع هست که آدم جا میمونه .
امیدوارم همیشه تو از زندگی جلوتر باشی نه اون .
قربانت مازیار از کلبه آبی .
منتظرتم
بی خبری بد تر از خبر بده ؟ ... بستگی داره ...