هی فلانی!! زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد!!!
کاش عملکرد مغز ما آدمها هم مثل کامپیوتر بود .اون وقت هر موقع که ذهنت بهم میریخت و آشفته بودی, با یه فرمان ساده میشد ریستش کرد و سرحالش آورد!! یا مثلاً مثل هارد کامپیوتر هر وقت که بهم میریخت و آرشیو زندگیت و خاطرات گذشته ات آزارت میداد فایلها یا درایوهای مربوط به اون خاطرات رو دیلیت میکردی و بعد هم با یه فرمت درست حسابی همه چیز رو از نو شروع میکردی...کاش که میشد!! اما فعلاً که کاشکی رو کاشتن به جاش چنار هم در نیومد
باز دلم گرفته , اما دستم به نوشتن نمیاد...هرچی سعی کردم که یه دو خط بنویسم نشد که نشد....این شعر خودش همه چیز رو میگه!!
پس ترجیحاً سکوت اختیار میکنم
....
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
.....
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شد
.....
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
.....
سهراب سپهری از مجموعه شعر مسافر
یک شعر بسیار زیبا از مرحوم احمد شاملو امروز خوندم حیفم اومد اینجا نذارمش....امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.نمیدونم چرا تاحالا این شعرشو نخونده بودم؟؟ شایدم خونده بودم و بهش توجهِی نکرده بودم!؟
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
.و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
.برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
.برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
.تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست
.تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر حرف ترانه ایست
.تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی
.و مهربانی با زیبایی یکسان شود
...روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
و من آنروز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
(نباشم. (شاملو