امروز آخرین روز فصل بهار هستش. این ماه خرداد که همش یا مرخصی بودم و یا تعطیلی بود و یا مریض بودم و دکتر بهم استعلاجی داده بود ، به خاطر همین اصلاْ نفهمیدم این ماه از کجا اومد و به کجا رفت! ولی خداییش اون ۲ روز استعلاجی از همه بیشتر فاز داد. یه روز تو اداره مشغول به نظافت و انجام کارهایی که بخش خدمات باید انجام بده و نمیده شدیم و مثلاْ میزهامون رو تمیز کردیم. همون روز چشم من قرمز شد و خون افتاد. چون بعد از عمل لیزیکم سابقه قرمزی چشم زیاد داشتم بهش اهمیت ندادم. فردا صبح که از خواب بلند شدم از قیافه خودم وحشت کردم، چشم چپم به کل خون افتاده بود و ورم کرده بود. خلاصه با همون قیافه مضحک اومدم سرکار و از کارمند انتظامات تا همکارام و رئیسم و کارمند باجه بانک و ... پرسیدن که چی شده!‌ با خودم گفتم قطره نفازولین میریزم، خودش خوب میشه. اما یه چند ساعت که گذشت دیدم نخیر اوضاعش داره بدتر میشه و وقتی رفتم دکتر گفت که ورم ملتحمه عفونی گرفتی و چون مسریه ۴۸ ساعت باید بمونی خونه. منم از خدا خواسته از همون جا رفتم خونه که مبادا به همکارام هم سرایت کنه ؛) خلاصه ۴۸ ساعت استعلاجی داشتم و بعدشم ۵شنبه و جمعه بود و کلی اون ۴ روز تعطیلی حال داد بهم :)) یه ۴ روز هم هفته قبلش تعطیل بود که از اون تعطیلی هم به شدت فاز بردیم و اینا!!

امروزم به خاطر امتحان پایان ترم زبان چند ساعتی مرخصی گرفته بودم و تو خونه مشغول کتک کاری خرها بودم. ناپرهیزی کردم و تلویزیون رو روشن کردم تا ببینم برنامه‌های صبح هم به همون افتضاحی بعدازظهرهاست یا نه؟ شبکه ۳ یه مجری خوش تیپ توپولوی چشم سبز داشت راجع به تموم شدن فصل بهار میگفت! یه جمله خیلی جالب گفت که « حالا که داره پرونده بهار بسته میشه، بشینیم فکر کنیم ببینیم قرار بوده چه کارهایی تو این فصل انجام بدیم ولی ندادیم. چه قولهایی به خودمون و دیگران دادیم ولی عمل نکردیم!»  میگفت : ممکنه که خودتون قولهایی که دادید رو فراموش کرده باشید ولی بدونید که طرف مقابلتون هنوز یادشه و با این بدقولی شاید دیگه براتون تره هم خرد نکنه!! من که دارم هنوزم به قول و قرارهام فکر میکنم که یه وقت چیزی رو از قلم نیانداخته باشم. شما هم تا دیر نشده بجنبید.

بهاری باشید همیشه!


بالاخره اون مشکل کوفتی من بعد از ۲ ماه و خورده‌ای حل شد و من ۲ روزه که دارم به راحتی نفس میکشم! خیلی احساس خوبیه، احساس گرفتن حق، پیروزی و آرامش توأم با اون!
خدایا متشکرم ازت :))
یادتونه جمله‌ای که گفتم : مأیوس نباشید، زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در جیب دارید قفل را بگشاید! دقیقاْ همون آخرین کلید قفل مشکلم رو باز کرد.



سلام،خوبید؟ تعطیلات بهتون خوش گذشت؟ خستگیهاتون در رفت؟ خوش به حال اون مرفهین بی‌دردی که این چند روز رفتند مسافرت ، علی‌الخصوص شمال! ما مستضعفین با درد هم به علت امتحانات برادرم خونه‌نشین بودیم !
این چند روز تنها کاری که ازم برمیومد این بود که کلی خوردم و خوابیدم و پروار شدم!!

راستی تا حالا شده راجع به آینده‌تون فکر کنید. مسلماْ آره، ولی منظور من برنامه ریزی واسه آینده نیست. اینجوری فکر کنید که مثلاْ ۱۰ سال دیگه کجایید؟ چی کار دارید میکنید؟ چه کارهایی تا حالا انجام دادید. چقدر فکر میکنید مطابق برنامه‌ریزیتون پیش رفتید. چه افرادی دیگه تو خانواده‌تون نیستند و چه افرادی اضافه شدند.خودتون چه شکلی هستید؟ چاق شدید یا لاغر؟ قیافتون چقدر تغییر کرده؟ تیپتون چطور و ... و ... و ... میدونید به نظر من همین تفکراتی که الان تو ذهنمون شکل میگیره به مقدار زیادی تو شکل‌گیریه آیندمون مؤثره و به طور ناخودآگاهی ما رو به همون سمتی که میخواهیم باشیم سوق میده ( البته میدونم که همیشه استثنائاتی هم هست) اما بهتره که همیشه مثبت فکر کنیم تا اتفاقات مثبت هم برامون پیش بیاد (ان‌شاءالله)

یه جمله خیلی جالب که نوشتمش و گذاشتمش زیر شیشه میزم، چون خیلی به کارم میاد. توصیه میکنم شما هم بنویسید و یه جا جلوی چشمتون نصبش کنید!

«‌ مأیوس نباشید، زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در جیب دارید قفل را بگشاید!‌ »

دلتون همیشه شاد باشه