مرخصی

 ۲ روزه در مرخصی تشریف دارم، فرصت نکردم اینجا بنویسم...اگه خیلی بهم خوش بگذره احتمالاْ فردا رو هم مرخصی رد میکنم.  نه که فکر کنید دارم درس میخونم‌ها....نههههههههههه !!  کلی کار دارم واسه همین مرخصیم.
امتحان جمعه رو به طرز فجیعی بد دادم. فقط زبانشو جواب دادم اونم نصفه نیمه! ۲ فروند سوال تخصصی رو هم جواب دادم که هر دو اشتباه بود به سلامتی و میمنت  خلاصه ته امتحان بود دیگه... گفتم بگم تا شما هم در جریان باشید...فعلاْ با اجازه تا بعد. دعا کنید با خبرهای خوب برگردم و بنویسم.

 

زندگی...

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،

اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست.

زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است .

زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،

دامان خدا را می جوید.

خورشید هنوز طلوع میکند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :

بهار مدام می‌خرامد و دامن سبزش را بر زمین می‌کشد :

امواج دریا، آواز می خوانند ،

برمیخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند .

گل‌ها باز می‌شوند و جلوه می‌کنند و می‌روند .

نیستی نیست .

هستی هست .

پایان نیست.

راه هست

تولد هر کودک، نشان آن است که :

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است.

 

«رابنیندرانات تاگور»

باز باران با ترانه...

 
حالم بهتره...بارون امروز کلی حالم رو جا آورده...یه حس خاصی بهم دست میده وقتی کنار پنجره می‌ایستم و قطرات بارون به صورتم میخوره. یه چیزی تو دلم چنگ میزنه...دلم میخواد بارون تموم وجود و روحم رو شستشو بده. فکر کنم این که بارون اینجوری منو تحت تاثیر قرار میده یه علتی باید داشته باشه اما خودم هم علتشو نمیدونم.