ضایع میشویم...

 

ــ تو اداره همه نشستیم پشت میزهامون و هرکی مشغول یه کاریه، رئیس دایره‌ای که توش کار میکنم و یه همکار آقام میزشون روبروی میز منه! یه همکار آقا سمت راستم و یه همکار خانوم هم سمت چپ من میشینه! فاصله‌ها به نسبت زیاده اما خب تا جم بخوری همه میتونن رصدت کنن و حرکاتت رو زیر نظر بگیرن و این وضعیت تا پارتیشن بندی ادامه داره! البته چون همه با پارتیشنهای انفرادی مخالفت کردیم قرار شد پارتیشن بندی گروهی انجام بشه! ولی خوب هرچی باشه بهتر از این وضعیته که از این سر سالن تا اون سر سالن رو میتونی ببینی و همه هیأتی دور هم نشستیم.

چهارشنبه بعد از ظهره، دارم با برنامه MyEClipse که تازه نصبش کردم سروکله میزنم و تمرینهای کلاس JEE رو حل میکنم. دوستم میاد پیشم که راجع به فرمهای امتیازدهی دوره‌ای بپرسه که به خودم چه امتیازی دادم! منم میگم که اعصاب پر کردنشو ندارم و شنبه میدم به رئیسم که خودش هر امتیازی که خواست بهم بده! بعد راجع به فایل فلشی که یه دوست دیگه‌ام برای همه‌مون فرستاده که تمرین پارک کردن ماشینه میپرسه که تونستی ماشینو پارک کنی یا نه؟ و من یادم می‌افته که قدیما یه فلش باحالتر واسه تمرین پارک داشتم. میرم تو گوگل سرچ میکنمش که میرسم به یه سایت پر از بازی‌های فلش. کلاً‌ اهل گیم بازی کردن نیستم. چند تایی رو نگاه میکنم و تست میکنم. میرسم به یه بازی که توضیح داده بود خیلی باحاله و گفته بود اگه حتی یه روز از عمرتون مونده حتماً اینو بازی کنید. منم رو لینکش کلیک میکنم تا یه وقت آرزو به دل از دنیا نرم. یه دستم زیر چونه، یه دستم به ماوس و هدفون هم به گوش، مشغول بازی میشم. از این بازیهای فکری که تمرکز میخواد، مرحله اول و دوم رو که رد میکنم، میرسم به مرحله سوم بازی که سخت شده و باید با دقت و آروم ماوس رو از یه مسیر مارپیچ رد کنم تا به انتها برسم. تقریباً آخرهای مسیرم که یه جیغ بلند میکشم و ناخودآگاه پرت میشم سمت عقب و رو صندلیم ولو میشم. همه همکارای خانومم و آقایونی که دور و ورم هستن و صدامو شنیدن، جمع میشن دورم...

 

-وای چی شده؟‌
-سوسک دیدی؟ از چی ترسیدی؟
- نکنه سکته کردی؟
-آب قند براش بیارید...
-چرا هم میخندی و هم داری اشک میریزی؟
-حالت خوبه؟ بابا یه حرفی بزن...

 

و من در حالیکه سعی میکنم به خودم مسلط بشم به اون ۱۰-۱۲ نفر آدمی که دور من جمع شدن و منتظرن ببینن علت جیغ و ترس من چیه با کمال شرمندگی توضیح میدم که... داشتم گیم!!! بازی میکردم که یه دفعه یه عکس ترسناک رو مانیتور ظاهر شد همراه با یه صدای جیغ بلند ... و داریم صدای خنده حضار و سرخ شدن من خجالت زده را!
بعد میگم خوبه هنوز فرم عملکردم رو میزمه که نشستم به جای کار، بازی میکنم!  رئیسم و بقیه همکارام که انگار از عکس‌العمل ترس من خوششون اومده، لینک بازی رو میگیرن و ۲-۳ نفر از آقایون و خانومهای اداره رو با این لینک میترسونن و من تو دلم به خودم و شانس تخ*یم فحش میدم!!

 

 

ــ دو هفته پیش که هوس کردم زیر بارون قدم بزنم مریض شدم و هنوزم کامل خوب نشدم، دیروز که باز هوا بارونی بود و ملس، خیلی زود رسیدم اداره، به سرم زد قبل از کار برم پارک ساعی و کمی راه برم، اما ترسیدم این دفعه به جای آنژین، ذات‌الریه بگیرم! واسه همین به رانندگی زیر بارون رضایت دادم... پنجره‌ها رو کشیدم پائین و صدای آهنگ دلخواهم رو بلند کردم و تا تونستم هوای بهاری و تمیز رو فرستادم به ریه‌هام و فکرهای مزخرف رو از ذهنم ریختم بیرون!

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
ثبت نام در جایزه۸۰۰دلاری و۳۰۰۰دلار پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.clickwoman.blogsky.com

وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.iranmaxim.blogsky.com
ثبت نام در جایزه 800 دلاری و 3000 دلاری
http://www.clickwoman.blogsky.com
زنان کلیکی
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع
http://www.superbank.blogsky.com
بانک سوپر

طناز جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:59 ب.ظ

آخی بچه ام چه ضایع شده جلو رییسش اینا
اشکال نداره حالا خودتو ناراحت نکن دیگه

بعدشم شما مریضی! بیخود هوس قدم زدن زیر بارون میکنی
مثل اینکه جای امپولا خوب شدن نه؟

خپونی جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:28 ب.ظ

ای بی وجدان!:))

پروانه شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ب.ظ

آخر باحالی تو

امید چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ق.ظ http://ahmaghaneh-ha.blogfa.com

ماشین داری؟ من رو با خودت ببر بیرون :((
حالا بگذریم ما هم این بازی رو دیدیم اما تو خوابگاه بعلاوه یه همچین عکس العملی البته! حال داد!!!!!

سارا دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ق.ظ http://www.sara2323.blogfa.com

سلام دوست من
وب زیبایی داری موفق باشی
به خونه سبز منم بیاید
گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!»
گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟»
در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان ...!»

امیر سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ق.ظ

سلام
امروز چن تا دوست جدید پیدا کردیا !
راستی حالت چطوره شلاق خور بند باسواتا ؟

ویولت سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:21 ب.ظ

مهتاب جونم چرا پینگ نمی کنی؟

چون سایت بلاگرلینگ واسه من فیلتر شده!

محبوبه سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام,باحال مى نویسى ,جالب بود :) موفق باشى

سید امید پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ق.ظ

خیلی رومان گونه! یا خیلی خودمونی! یا نمیدونم خلاصه به دلم نشست!
ممنون از وبلاگ خوبت!
راستی من هم به درد کارمندی دچارم!:D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد