massage & additional comment

 

۱- دیروز وقت ماساژ ریلکس داشتم و بسیاررررررررررر لذت بردم! وقتی رفتم و گفتم با فلانی که جزو ماساژورای خوبه این سالنه وقت دارم، گفتن که کار داشته و زود رفته! حسابی وا رفتم، اما مسئول سالن که یه خانوم میانسال و قلنبه و خوشگل بود، گفت که عزیزم من میام خودم ماساژت میدم! اولش گفتم حالا واسه اینکه من شاکی نشم، میاد الکی ماساژم میده و میره! اما بعدش فهمیدم که دوره‌های ماساژ رو تو لندن و نمیدونم کجا دیده و چند مدل ماساژ بلده و کلی مدرک و گواهینامه داره! خوابیدم رو تخت و شروع کرد از کف پاهام ماساژ دادن تا رسید به صورتم. آخرشم گفت چون ازت خوشم اومده نیم ساعت هم اضافه ماساژت میدم. بعد هم با این دستگاههای G5 ماساژم داد. اونقدر آروم شدم و اونقدر کارش خوب بود که بعد از ماساژ دلم نمیخواست بلند شم بیام خونه و همینجوری دراز کشیده بودم رو تخت و داشتم چرت میزدم. خستگی این مدت حسابی از تنم دراومد.

 

۲- راستی زهرا ازم خواسته که حتماً اینو بگم: روز آخری که کیش بودم خپونی که خیلی مشتاق بود منو ببینه، تو ساحل مرجانی پیدام کرد. عصری نشسته بودیم تو این آلاچیقهای لب ساحل و داشتیم عکس مینداختیم که دیدم یکی داره با جیغ و داد اسم منو صدا میزنه و میاد سمت من! برگشتم دیدم که بعله زهرا خانوم و دوستاش هم اینجا تشریف دارن و از چهره‌اش معلوم بود که حسابی از دیدن من خوشحاله :) جای بعضی‌ها خالی البته!!

 

۳- مامان و بابام ان‌شالله شنبه اگه هوا برفی نباشه و پروازها کنسل نشه برمیگردند. شانس ما هوا هم اینجوری سرد و یخبندونه! منم همه کارهام مونده برای دقیقه نود! واسه همین مجبورم تو این هوا هی برم بیرون و وقتی برمیگردم احساس میکنم از شدت سرما بدنم با وجود جوراب پشمی و دستکش و کلاه و شونصدتا لباس کبوده و نِکروزه شده...البته خیلی کارها مثل خرید میوه و شیرینی و گل و ... رو مجبور بودم تو همین یکی دو روز انجام بدم، اما خرید لباس و کارهای خودم رو تنبلی کردم و زودتر انجام ندادم. جالب اینجاست که امروز که رفته بودم قزل‌قلعه خرید کنم، وحشتناک شلوغ بود، هرکی نمیدونست چه خبره، فکر میکرد قراره قحطی بیاد که ملت اینجوری حمله کردن و دارن خرید میکنند. حتی شایعه شده به خاطر سرما و برف و کولاک قراره آب و برق و گاز کلاْ قطع بشه و همه تو فکر ذخیره آب و خرید نون و ... هستند. خدا کنه برنامه‌ی ما به موقع و بدون تاخیر و به خیر و خوشی انجام بشه. نگرانم...

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
رامین ۳۲۰ جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ

مهتاب خانوم سلام
اگه کمک میخوای در خدمتیم . ایشالا که همه کارا به خوبی انجام بشه.
وای چه بد شد . به خپونی قول داده بودم اولین نفر نباشم. حیف شد.

خپونی جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ب.ظ

من این بالایی و تو رو گیر بیارم میدونم چیکارتون کنم!!!!!

خپونی جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:59 ب.ظ

مرفه بی درد تنبل کار عقب افتاده ماساژوری

مهستا جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ب.ظ http://mahasta.com

همون سیفید! بود اینجا خوشگل تر نبود؟ البته شما صابخونه اید.هر جا باشی خوش باشی در سفر یا خانه امیدوارم پروازها درست بشن که منم مسافر دارم

مهتاب شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ب.ظ

به خپونی : کدوم بالایی؟ بالایی خودت که خودتی دختر! :دی ؛)

خپونی شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ

به مهتاب: بالایی از اونور مهندس! اینجا برعکسه خوب! مامانتینا اومدن؟

پویان دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ق.ظ http://bachesang.blogfa.com

سلام.نگران نباش.مثه همه ی اتفاقات دیگه کافی چشم به هم بزنی، گذشته و یه خاطره شده.مگه نه؟
تا بعد...

بن پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:45 ق.ظ http://oracleman.blogsky.com/

با تشکر از نظر شما. بنده در مورد آموزشگاه اراکل سوال پرسیده بودم که شما یک آموزشگاه را معرفی کردید ولی خیلی کم و مختصر. لطفا اطلاعات بیشتری در مورد این آموزشگاه برای بنده ارسال نمایید مثل نشانی یا شماره تماس. مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد