غرغرنامه

 

ساعت کاریمون از امروز باز عوض شده و من از صبح که مجبور شدم کله سحر بلند بشم اعصاب معصاب ندارم، کُره ‌هویجا باز میخوان بگن پنجشنبه‌ها بیایین سرکار و صبح زود بیایین و ...
اَه مرده‌شورتو ببرن ای زندگی سگی
مرده‌شورتو ببرن ای آدم احمقی که نشستی واسه ساعت کاری ما تصمیمهای احمقانه میگیری
مرده‌شورتو ببرن ای ...
خوب بهتره یه کم غر بزنم تا حالم کمی، فقط کمی بهتر بشه!‌ اوکی؟؟؟
من دلم میخواد دیگه نیام سرکار
من دلم میخواد اگه میام سرکار هر موقع که عشقم کشید بیام و هر موقع که عشقم کشید برم
من دلم میخواد یه عالمه پول هر ماه تو حسابم باشه
من دلم میخواد الان دانشجوی فوق بودم بدون اینکه کنکور بدم و درس بخونم
من دلم میخواد الان به جای اینکه پای این کامپیوتر وبلاگ مینوشتم تو یه ساحل آروم و گرم دراز میکشیدم و به صدای دریا گوش میدادم
من دلم میخواد ظهر به یه ناهار خوشمزه تو یه رستوران شیک و باکلاس دعوت میشدم
من دلم میخواد خودم رو لوس کنم حتی اگه هیشکی!!! تحویلم نگیره :(

 

  پ.ن : و من امروز دلم خواست!!! که کامنتهای سراسر مهر و محبتتون!!؟ رو جواب بدم، شما هم اگه دلتون خواست میتونید برید و جواب کامنتهاتون رو بخونید ؛)

 

به کجا میروم آخر ، ننمایی وطنم

 

?tahe in jaddeh kojast 

 



پ.ن: حوصله نوشتن ندارم، فعلاْ تو فکر اینم که انتهای این جاده به کجا میرسه آیا؟! 
 

برای عرض تشکر


حالم خوبه...
ممنون که با حرفهات سعی کردی حالم رو بهتر کنی دوست نادیده و خوب خودم :)