سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
پ.ن ۱ : گفتم حیفه تو ماه اردیبهشت نازنینم پستی نداشته باشم. :)
پ.ن ۲ : خوبم، خیلی هم خوبم...
سلام
خوبه که نوشتی بالاخره! از اراده شاهانه چه خبر؟ حالش خوبه؟
سلام
خوبی
دلم برات تنگ شده دیوونه
صل علی محمد مهتاب خانوم خوش آمد
عجب! مشکوک میزنیها!
من شیرینی میخوام
الکی هی نیا اینجا شیون راه بنداز تو که همش داری خوش میگذرونی خانم خانما!
نمیخوای به ما شیرینی بدی؟؟؟
به به به! به سلامتی مرخصی تموم شد؟