من و حافظ

 

سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابروی‌ست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه​اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد


 

پ.ن ۱ : گفتم حیفه تو ماه اردیبهشت نازنینم پستی نداشته باشم. :)

پ.ن ۲ : خوبم، خیلی هم خوبم...

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
یاسر یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:42 ق.ظ http://asemooni.blogsky.com

سلام

خوبه که نوشتی بالاخره! از اراده شاهانه چه خبر؟ حالش خوبه؟

amir یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام
خوبی
دلم برات تنگ شده دیوونه

رامین ۳۲۰ دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:52 ب.ظ

صل علی محمد مهتاب خانوم خوش آمد

خپونی سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:03 ب.ظ

عجب! مشکوک میزنیها!
من شیرینی میخوام

خپونی یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 ب.ظ

الکی هی نیا اینجا شیون راه بنداز تو که همش داری خوش میگذرونی خانم خانما!
نمیخوای به ما شیرینی بدی؟؟؟

س ( ادامه می دهیم سابق ) جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:47 ب.ظ

به به به! به سلامتی مرخصی تموم شد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد