آدم تو شلنگی که وسطش یه قورباغه گیر کرده شنا بکنه، اما بعد از سه روز تعطیلی خسته و کوفته نیاد سرکار! خوش به حال اونایی که تریپ مدیر عاملی میرند سرکار و مجبور نیستند مثل من / مثالی از یک کارمند دون پایه / کله سحر ساعت ۸ صبح کارت بزنند.
تعطیلات مبسوطی بود و کلی حالشو بردیم، ولی دریغ از یه خورده استراحت. نمیدونم چم شده بود چون فکر میکردم که نباید با نشستن تو خونه و لم دادن و استراحت کردن تعطیلاتم رو هدر بدم و باید از تمام مدت تعطیلیم نهایت استفاده رو ببرم /دقیقا مثل اینایی که دچار قحطی تعطیلات هستند/ همین شد که از ۵شنبه تا دیشب یکسره در حال تفریح و گردش و مهمونی و کوه و ... بودم. جای همگی مخصوصاْ بعضیها خالی ؛) امیدوارم که به همتون خوش گذشته باشه.

زندگی سیبی است گاز باید زد آنرا با پوست...

دیروز رفته بودم یه مرکز خرید که واسه تولد دوستم هدیه بخرم، جلوی یه غرفه که کارای هنری و دستی زیبایی داشت ایستاده بودم و داشتم با لذت کارها رو میدیدم که صاحب غرفه اومد جلو و گفت ببخشید خانم اسم شما مهتابِ؟ با تعجب گفتم بله! گفت فامیلی شما ... هست؟ با چشمهای گرد شده گفتم بله!! گفت ببخشید شما مدرسه راهنمایی ... درس میخوندید؟؟ و منِ خنگ که هنوز اون خانم رو نشناخته بودم گفتم آره یه لحظه یادم اومد اون خانم مژگان دوست صمیمی من تو دوران راهنمایی سال ۷۰-۶۹ بوده. از اینکه به این سرعت من رو شناخته بود و اسم و فامیلم یادش بود کلی متعجب بودم در عین حال کلی هم ذوق کرده بودم که بعد از ۱۳-۱۴ سال دوستمو پیدا کردم، اونم دوستی به این هنرمندی با کلی کارهای دستی زیبا که توشون نهایت ذوق و هنر و زیبایی بکار رفته بود. کلی خاطرات قدیمی رو مرور کردیم و از حال و روز فعلیمون تعریف کردیم، شماره تلفن و آی‌دی مسنجر و ایمیل به هم دادیم تا همو گم نکنیم. موقع خداحافظی هم به یادگار از کارای قشنگش بهم داد، بعلاوه کارت ویزیتش که آدرس سایتش توش بود. شب کانکت شدم به اینترنت که سایتش رو ببینم که تعجبم دوچندان شد. سایتی که بارها رفته بودم توش و کلی ذوق کرده بودم از دیدن کارهاش و عاشق فِلَشهاش بودم و همش فکر میکردم که طراح سایت کیه که اینهمه ذوق داره و دوست داشتم از نزدیک میدیدمش کسی نبود جز دوست دوران راهنمایی خودم... وای از دیروز کلی احساسات پروانه‌ایم فوران کرده و در حالت ذوق‌ کردِگی شدید بیدم... اوخیییییییییییییییییییی اینم از سایت کفشدوزک جونم ؛)


آدم اگه گاهی عینک بدبینی رو از جلوی چشماش برداره و حقیقت رو بدون اون ببینه بد نیست!! چرا خیلی‌ها فکر میکنند اگه کسی قصد کمک داره حتماْ خودش منفعتی میبره و این کمکها بدون چشمداشت نیست و انتظار داره در عوض اون کمک /حالا از هر نوعش/ یه چیزی گیرش بیاد ؟! چرا فکر نمیکنند که امکان داره اون فرد به خاطر دوستی، به خاطر ارزشمند بودن یک رابطه کاری رو انجام بده بدون هیچ انتظار و چشمداشتی :( کاش یکی بود که این چیزا رو میفهمید!
میدونم بد زمونه‌ای شده، میدونم که آدما خیلی نارو میزنند،خیلی پَست شدند، اما همیشه ۱٪ احتمالش هست آدما اونجوری که ما فکر میکنیم نباشند.