تک درختی در این بیابانم
خسته و بی‌پناه و درمانده
قصه برگ‌ریز غربت را
باد در شاخسار من خوانده
اندکی صبر کن پرنده من!
بالهای تو پیش من مانده
بالهایت دل منند، مرو
از دلت، عشق را که کوچانده ؟!
عاقبت سبز سبز خواهم شد
ساقه‌ها از شکوفه پوشانده
از خزان با تو رخت خواهم بست
به بهاری که اشک رویانده
زندگی را دوباره خواهد دید
برگهایی که مرگ بوسانده
صبر کن صبر کن پرنده من!
بالهای تو پیش من مانده

چند وقت پیش، دقیقاْ چهاردهم ماه بود! از کلاس اومدم بیرون، با یکی از دوستام بحثم شده بود و به خاطر یه سری مسائل حالم خیلی گرفته بود...میدونستم که چهاردهم ماهه به آسمون نگاه کردم که ماه رو ببینم، آخه نگاه کردن به ماه خیلی بهم آرامش و انرژی میده! دیدم هوا ابریه و ماه پیدا نیست! با خودم گفتم اینم از شانس من! خدا این خوشی‌های کوچیک رو هم دریغ میکنه از من! هی با خودم غر میزدم و به خدا شکایت میکردم و از این اوضاع شاکی بودم با خودم گفتم هییییییییی روزگار تو این آسمون به این بزرگی حتی یه ستاره هم ندارم و باز نگاهم به آسمون افتاد...دیدم یه ستاره بزرگ تو آسمون داره بهم چشمک میزنه! اول کلی ذوق کردم و گفتم ایول خدا جون که بهم کلی حال دادی! بعد یادم افتاد که آسمون ابریه و ماه هم معلوم نیست. دوباره آسمونو نگاه کردم دیدم اِ ستاره داره حرکت میکنه و با کمال تاسف متوجه شدم که اونی که فکر کردم ستاره است یه هواپیماست!!

بازم پنجشنبه خطوط پکیده بودش! خوبه حالا همکارم بوده! اونم بیچاره تا ساعت ۴-۵ درگیر سیستم بوده ( لازم به ذکره که ساعت کاری اداره ما پنجشنبه‌ها تا ۱۲:۳۰ هست) الانم کلی کار به خاطر خرابکاریهای اونروز داریم، ارتباط که قطع شده همه برنامه‌هایی که قرار بود ارسال بشند نصفه نیمه رفتند و باید امروز دوباره همه رو ارسال کنم :(

دیشب...............وای بازم یه کار فوری پیش اومد، شاید بقیه‌اشو بعداْ نوشتم دو نقطه دی

یه دوستی دیشب بهم گفت خیلی وقته دیگه از دلم نمینوسم و حرفای عادی و روزمره رو مینویسم اینجا، به خاطر همین میخواستم راجع به دیشب و حرفایی که تو دلم مونده بود و نگفته بودم یه چیزایی بنویسم اما اونقدر کار برام پیش اومد تو اداره که حتی فرصت نکردم نهارم رو درست حسابی بخورم و تا عصر مشغول بودم...الانم ساعت ۹ شبه و تازه رسیدم خونه و طبق معمول خسته‌ام و حس از دل نوشتن نیست. حرف دل بمونه واسه بعد، فعلاْ خواب رو عشقه...

بابت پنجشنبه دیروز کلی دردسر کشیدیم (من و همکارم که این سیستم رو نوشتیم) اما آخر سر خودشون ضایع شدند، چون الکی مسئله رو بزرگ کرده بودند و مشکلی که به ما ربطی نداشت رو تقصیر ما انداخته بودند. بعد هم هی گیر دادند که از این به بعد باید به صورت کشیکی پنجشنبه‌ها بیائید اداره :( منم گفتم که تا ۳ ماه مشکل دارم و نمیتونم بیام.فعلاْ قرار شده ۲ تا از همکارام بیان کمک که من فقط ماهی ۱ بار کشیک بایستم!
البته هنوز مشکلات ناشی از اونروز کاملاْ حل نشده و خدا کماکان این پروسه نصب سیستم جدیدمون رو به خیر بگذرونه، چون فکر کنم بعد از اتمام نصب سیستم احتیاج باشه یه تخت تو امین‌آباد واسه من رزرو کنند، دیوانه شدم از دست این کاربرای خنگ و این ...