فقط مینویسم تا بعدها بدونم که چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم، چقدر دارم غصه میخورم بابت این اشتباهاتی که کردم :(
تازه دارم میفهمم که چقدر احمق بودم و چه خریتهایی که مرتکب نشدم...
دارم میفهمم که بهای این عشق که سهم من بود و دادم چقدر بوده و سهم تو ؟!!
دارم معنی سادگی و خامی رو میفهمم... یاد میگیرم که با هرکسی مثل خودش باشم نه اونجوری که دوست دارم.
میفهمم که خیلی‌ها لیاقت و ظرفیت خیلی چیزا رو از جمله عشق و محبت و دوست داشتن رو ندارند...
میفهمم که همه آدمها اونجور که وانمود میکنند نیستند، شاید تو یه شرایط خاص بتونی ذات اصلیشونو ببینی و تعجب کنی که اِ این همون آدمیه که تا دیروز یه جور دیگه بود!!

نخندین به این همه حماقت و سادگی من  :( من دارم خیلی چیزها رو میفهمم !!

امسال اولین سالی بود که اول مهر اصلاْ حال و هوای سالهای قبل رو نداشتم. هر سال با اومدن پائیز و باز شدن مدرسه‌ها، دیدن بچه‌هایی که مدرسه میرن، برگهایی که خیلی زودتر از موعد خشک میشن و زیر پاها خش‌خش میکنن، با اون هوای ملس صبحها که مورمورم میکرد، کلی میرفتم تو حس و یه حال و هوای عقشولانه‌ای میومد سراغم. اما امسال نه اومدن پائیز رو فهمیدم و نه باز شدن مدرسه‌ها رو ... نه تنها حس و حال عقشولانه نیومده سراغم، بلکه حالم از هر موقع دیگه‌ای بدتر و افتضاحتره!! خودم هم نمیدونم چرا؟ شاید به خاطر گرفتاریهایی هستش که اخیراْ دچارشون شدم، شایدم ...

کسی رو که دوستش داری، ازش بگذر
اگر قسمت تو باشه، خودش برمیگرده ؟!
اگر هم که برنگشت بدون که از اول مال تو نبوده...
ویلیام شکسپیر


تعطیلات آخر هفته بسی مبسوطی داشتیم و به قول معروف حالی به حولی بود ؛)
به جبران اینکه مسافرت نرفتیم، پنجشنبه نرفتم سرکار و از صبحش تا فردا شبش در حال عیش و نوش بودیم و کلی خوش گذشت. اونایی که نیومدند از کفشون رفت. خیلی احتیاج داشتم به این استراحت. اما دیروز در جبران خنده‌های روزهای قبلش کلی اشک ریختم و حالم رفت تو قوطی.
 چقدر من تریپ لاتی حرف زدم، فکر کنم عوارض اون ۲ روز و رفقای ناباب و این صوبتاست دیگه!! :))
راستی علاوه بر رفقای ناباب، باید بگم که من کلی دوست بی مرام و بدقول دارم ... اینو جمعه بهش رسیدم!!