دچار یه حس گنگ و مبهمی شدم که نمیدونم چیه اما میدونم از کجا ناشی میشه!! یه چیزی ته قلبم رو چنگ میزنه و به یه غم عجیبی دچار شدم اما نه اشکی واسه ریختن دارم و نه حوصله اشو!! یه حس کرختی و بی حالی!! عجیبه و مسخره!!
 دارم آهنگهای هایده رو کماکان گوش میدم .... عجب حالی میکنمااااااااااااااا
من اونقدر پر عشقم، من اونقدر پر دردم که عاشقای دنیا نمیرسن به گَردم، به چشمای تو سوگند به چشمای تو سوگند!!
دلم واسه چت تنگ شده از همونایی که از سر شب که میشستم پاش تا ساعت ۳-۴ صبح یکسره ادامه پیدا میکرد و دمدمای صبح وقتی میرفتم بخوابم تازه میفهمیدم که چند ساعته من نشستم پای کامپیوتر و اصلاْ متوجه گذر زمان نشدم. مدتهاست فراموش شده، اما عجب روزایی بود!! دلم واسه دوستام تنگیده حسابی .همین دیگه ... امشب از اون شب جمعه های دلگیره که نمیدونم چی کار کنم واسه همین گفتم یه دو کَلوم اینجا غر بزنم تا سبک بشم ؛)

حدود یک هفته است که از مسافرت برگشتم اما وقت و  حال و حوصله نوشتن نداشتم و راستشو بخواهید کمی هم کمبود انگیزه داشتم واسه نوشتن. مسافرت خوب بود!! البته ۲-۳ روز اول هنوز تو شوک اتفاقات چند روز گذشته اش بودم و اینکه چرا باید اوضاع اینجوری بشه؟‌ اینکه مقصر کی بوده ؟ که البته به این نتیجه رسیدم که خودم ۵۰ ٪ مقصر بودم نه بیشتر!! و سعی کردم به اون ۵۰ ٪ فقط فکر کنم!
روزهای آخر مسافرت به این نتیجه رسیدم که خیلی پوست کلفت تر از این حرفام و میتونم راحتتر با این مسائل کنار بیام و مثل قبلنا شونصد روز تو شوک نمونم و بپذیرم که زندگی همینه!!‌ سعی کردم که به هیچی فکر نکنم و نذارم که این چند روزی که از همه چیز دورم فکر کردن به خیلی چیزا اذیتم کنه!!
خلاصه اینکه به این مسافرت واقعاْ احتیاج داشتم ولی حیف که ۸ روز بیشتر نبود و وقتی رسیدم خونه دلم میخواست که باز برم مسافرت :(( جای همتون رو هم خالی کردم . داشتم که میرفتم یه سی دی هایده دستم رسید که فکر کنم تمام آهنگهای هایده رو داشت خلاصه کلی مبسوط شدم و از بس این آهنگها رو گوش دادم ، هنوزم بعد از یک هفته دارم ناخودآگاه تکرارشون میکنم و بقیه رو به فیض میرسونم ؛) دلم برای خیلی ها تنگ شده اما دارم خودمو عادت میدم که اینجوری نباشم شاید کمتر اذیت بشم!! هنوز تو اداره مشکل دارم و باز هم دارم سعی میکنم که خودمو به پذیرش بعضی ها و اخلاق و رفتارشون عادت بدم. گفتم که پوست کلفت تر از این حرفام!! دست چپم چند وقته هی خواب میره و گزگز میکنه، چون من چپ دست هستم در نتیجه کار کردن و نوشتن سخت شده برام :( بیشتر از این دیگه نمیتونم تایپ کنم ، البته بهتر شما!! شاد باشید و فعلاْ بای

می دانی...

این روزها هی فکر می کنم که من اشتباه کوچکی هستم در میان یادداشت های بی تاریخ.
فقط نمی دانم چرا کسی دست نمی برد و این اشتباه را خط نمی زند؟