امروز داشتم با خودم فکر میکردم که تازگیها چقدر دلم واسه خودم میسوزه :(( ... شماها هم اگه یه روزی کسی رو پیدا نکردید که براش دل بسوزونید، یه کمی واسه من دلتون بسوزه !! باشه؟؟ ... آخه من دلِ کباب شده خیلی دوست دارم ؛) ولی مواظب باشید خیلی جزغاله نشه ها!!!

پ.ن : فکر کنم تا اتمام کلاسهام و رفتن به اداره خودمون مجبورم از همین قالب استفاده کنم. شرمنده اخلاق ورزشکاریتون

تو یه روز نیمه گرم بهاری مجبور شدم کرکره اینجا رو بکشم پائین و تعطیلش کنم
حالا تو یه شب گرم بهاری متمایل به تابستونی تصمیم گرفتم که دوباره بنویسم. احساس میکنم واقعاْ احتیاج دارم که حرفامو، غم و غصه هامو، شادی هامو و غرغرامو به کسی بگم یا جایی بنویسم.خوب چون کسی رو پیدا نکردم بنابراین برگشتم سر خونه زندگیم!! تو این مدت بارها خواستم که بنویسم اما نمیتونستم و خیلی سعی کردم که جلوی خودمو بگیرم و سراغ اینجا نیام. چرا نمیتونستم، بماند!!! اما حالا بدجوری نیاز به نوشتن رو در خودم احساس میکنم. دیگه برام مهم نیست که چی میشه و چه اتفاقاتی میافته؟ مهم اینه که  دل خودم راضیه

 الان دقیقاْ حس آدمی رو دارم که تو برزخه!! نمیدونم به خاطر اینکه باعث شدی تا من این حس رو داشته باشم، باید ازت تشکر کنم یا گلایه؟؟

کاش همه اینها یه شوخی مسخره باشه یا خواب یا یه تَوَهم......... دو شبه اصلاْ نتونستم بخوابم، دو روزه فکر و خیال دیوونه ام کرده، اصلاْ نمیتونم فکرم رو متمرکز کنم و بخوام منطقی فکر کنم. آخه چرا؟؟؟؟ چرا تو!!‌؟ لعنت به من که نمیتونم تو رو قانع کنم که با من حرف بزنی، لعنت به تو که روزه سکوت گرفتی و قفل سکوتتو هیچ رقمه نمیشکنی ...... آخه من چی کار کنم؟؟ خودت بگو که من چه کنم؟؟؟ بگو دیگه، دارم دیوونه میشم ... دیروز هم بهت گفتم!! اینو یادت باشه، اگه بخواهی همینجوری سکوت کنی و حرف نزنی، هیچ وقت نمیبخشمت، مطمئن باش