:(( یک اتفاق بد ...خیلی بد

تصور کنید روز ۶ فروردین بیرون از منزل هستید و دارید از یک خیابون ۳ لاینه رد میشید. بعد از عبور لاین ۲ که مخصوص اتوبوسهاست، چراغ قرمز میشه و شما مجبور میشید بایستید.هنوز چند ثانیه نمیگذره که یک صدایی از پشت سرتون میشنوید صدایی که .... روتون رو که برمیگردونید میبینید که یک پسر جوونی که کنار شما ایستاده بود و منتظر سبز شدن چراغ بود دراز به دراز افتاده زمین و دیگه تکون نمیخوره. بله!! یک اتوبوس شرکت واحد از اونور چهار راه با چنان سرعتی از پشت سر من رد شد و به این بنده خدا خورد که بیچاره دیگه روز هفتم عید رو نخواهد دید!!! من اگه فقط یک قدم عقب تر بودم فکر کنم الان اون پسر به جای من نشسته بود پشت کامپیوترش و لابد داشت ماجرای برخورد من با اتوبوس و مُردنم رو تو وبلاگش مینوشت‌:(صحنه وحشتناکی بود.... چند ثانیه هم کل ماجرا طول نکشید، آنچنان اتوبوس با سرعت اومد که نه من و نه بقیه اونایی که پشت چراغ بودند متوجه نشدند و اگر هم میشدند نمیتونستند هیچ عکس العملی نشون بدند. هنوز صدای برخورد اتوبوس با اون پسر، تو گوشمه. تا موقعی که من اونجا بودم (حدود ۵-۶ دقیقه) اصلاْ تکون نمیخورد. هیچ خونریزی هم نداشت. بعد با همون اتوبوس بردنش بیمارستان. بماند که همون موقع یک آمبولانس که مال یک بیمارستانی بود از همون خیابون رد شد و در ماموریت هم نبود، اما اصلاْ توجهی به اون بنده خدا نکرد و راهشو کشید و رفت!! اون پسر اگه آدم قانونمندی نبود و به چراغ راهنمایی توجهی نکرده بود مطمئناْ الان زنده بود. نمیخوام بگم که رعایت قانون بَده، نه اصلاْ،(من خودم همیشه سعی میکنم قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت کنم) اما به قول کیوان تو این جنگلی که ما زندگی میکنیم خیلی ها هستند که هیچ قانونی حالیشون نمیشه و اینجا جنگله جنگل!! ... بیشتر از این نمیشه انتظار داشت
وای خیلی حال روحیم خوب بود از ظهر که این صحنه رو دیدم دیگه نورعلی نور شده.... از ظهر همش دعا میکنم که کاش نمرده باشه که البته بعید میدونم. اینم از روزهای عید ما !!‌:(چند روز پیش داشت اخبار میگفت که روز اول عید در جاده های ایران دویست و خورده ای تصادف رخ داده که ۴-۴۳ نفر کشته داشته. فکرشو بکنید چهل خانواده روز اول عید به عزای عزیزاشون نشستند.تازه به آمار اینا نمیشه خیلی اطمینان کرد و این ۴۰ نفر اونایی بودند که جابه جا کشته شدند و اونایی که تو راه بیمارستان و بعداْ مردند به حساب نیومدند. حتماْ میدونید که ایران مقام اول تلفات رانندگی رو در جهان داره که لابد این مسئله که در ایران تنها چیزی که مهم نیست جون مردمه، مایه افتخار سران مملکتمون هستش و اگر نبود تابه حال چاره ای براش اندیشیده بودند!!... بگذریم


از آدمهای بدقول، آدمهایی که حتی به حرف و قول خودشون هم پایبند نیستند خیلی بدم میاد. از اونایی که دیگران رو پشه هم حساب نمیکنن و فکر میکنن از دماغ فیل افتادند زمین هم بدم میاد. از توِ لوسِ بچه ننه یِ خودخواهِ بدقول هم به هکذا. آخی کی بزرگ میشی تو!!؟؟ یه جورایی تازگیها اصلاْ با تو و اون اخلاقت حال نمیکنم.....خواستم بدونی (خیلی تریپ لاتی شد نه؟؟) اینا رو نمیگفتم خفه میشدم دیگه.شرمنده

مسافرت هفته دیگه هم به شادی و میمنت کنسل شد و رفت پی کارش. ای تف به این شانس..... منو بگو که ۴ روز مرخصی گرفتم...... حالا موندم شنبه برم سرکار یا بمونم خونه و این ۴ روز کاسه چه کنم چه کنم دست بگیرم؟ من دلم یک عالمه مسافرت میخواددددددددددددددددددددددددددددددددددد :(( خوش به حال اونایی که الان رفتند سفر
ای کاش من هم پرنده بودم
با شادمانی پر میگشودم
میرفتم از شهر به روستایی
آنجا که دارد آب و هوایی 
.این شعر یادتون که هست؟ مال کتاب فارسی اول دبستانمون بود


باز روز از نو روزی از نو ............. هنوز سه سال نیست که کار میکنم اما امروز که داشتم میومدم سرکار داشتم به بازنشستگی فکر میکردم و اینکه تا کی من باید هر روز صبح زود بلند بشم و بیام سرکار؟؟گفته بودم که خود احمقم رو میشناسم و میدونم که تو خونه بند نمیشم!!با وجود چند روز استراحت هنوز خیلی خسته ام،خستگی روحی و جسمی پارسال هنوز به تنم مونده، نمیدونم این خستگیها کی تموم میشه!؟

دیشب داشتم به سالی که گذشت فکر میکردم.از بعضی جهات مثل اوضاع کاری و ... سال خوبی بود اما از خیلی جهات دیگه گند و افتضاح بود......مخصوصاْ نیمه اول سال که اونقدر درگیری ذهنی و روحی داشتم که فکر نکنم هیچ موقعی اینقدر احساسات و عواطف من له و لورده و داغون شده باشه...نیمه دوم هم تخمی تر و بدتر از نیمه اول که هیچی نگم بهتره، فکر کنم از رو نوشته های وبلاگم بشه فهمید که چه حال و روزی داشتم. چه شبا و روزایی که با اشک و گریه و ناراحتی سپری شد.شبایی که دلم میخواست هیچ وقت صبح رو نبینم.روزایی که دلم میخواست فردایی در کار نباشه. میدونم خیلی از اون ناراحتی ها تقصیر خودم بود. خودم باعث شدم تا اینجوری ضربه های روحی و عاطفی بهم وارد بشه. اما تو خیلی از اونا من هیچ نقشی نداشتم و فقط محکوم به زجر کشیدن بودم. بگذریم...نمیخوام باز یاد اون روزا بیافتم.... دارم سعی میکنم سال ۱۳۸۲ رو فراموش کنم .هرچند که خیلی از اون غم و غصه ها خیلی از اون اتفاقات، خیلی از اون آدما دیگه کمرنگ شدند و جز خاطره چیز دیگه ای ازشون تو ذهن من باقی نمونده اما هنوز خیلی راه مونده تا بتونم همشونو فراموش کنم. خدا کنه امسال هم برای من و هم برای شما سال خوبی باشه سالی همراه با آرامش فکری و سلامتی!! واقعاْ دیگه طاقت و توان فشارهای عصبی و روحی رو ندارم

راستی یک سال و سه ماه پیش در چنین روزی من وبلاگ نویسی رو شروع کردم...وبلاگی که سراسر غم و اندوه بود، هنوزم وقتی یاد اون روزا میافتم غم غریبی به دلم میشینه، (درست مثل وقتی که به سال گذشته فکر میکنم)... ۵ ماه بعدش هم در اوج ناراحتی و استرس و فشار روحی دیلیتش کردم البته تمام نوشته هام هنوز اونجا هست و فقط قالبش پاک شده. دوستای خوبی اونجا پیدا کردم دوستانی که تو بدترین شرایط بهترین راه حلها رو برام پیشنهاد میدادند و کمک بزرگی برای من بودند.همیشه ازشون ممنون و متشکرم

خیلی حرفیدم ... خوش باشید

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
ازین باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی




فرا رسیدن سال جدید را به همه شما دوستان گلم تبریک میگم.از همون آرزوهای خوب خوبی که همه واسه هم دارند رو هم من برای شما آرزو میکنم. امیدوارم که سال ۱۳۸۳ سالی همراه با سلامتی، موفقیت، شادمانی و صد البته پر از پول برای همه باشه

بهاری های عزیز رسیدن فصلمون رو تبریک میگم. غیر بهاری های عزیز شما هم به فصل ما خوش اومدید
خداییش کدوم فصلی به زیبایی و سرسبزی و طراوت بهاره؟ فقط این فصله که همه به مناسبت رسیدنش جشن و شادی میگیرند و اومدنش رو به هم تبریک میگند. بهار فصل عاشقی ، فصل جوونیه... من که عاشق فصل بهارم....از اوایل فروردین تا اواخر اردیبهشت مخصوصاْ وقتی که هوا ابری و بارونیه که دیگه محشره!! دقت کردید تو این فصل احساسات رومانتیکتون قلپ قلپ فوران میکنه :)) امیدوارم که همیشه دلتون بهاری و سبز و شاد باشه