!!دستت بده فالت بگیرم

دستتون رو بیارید جلو..........حالا بگید ببینم از بین انگشتهای دستتون کدوم سه تا رو بیشتر از بقیه دوست دارید؟؟ به ترتیب اولویت اسمشون رو بگید

تذکر 1 : برای گرفتن جواب از این تست روانشناسی و انگشت شناسی دستها!! به بخش نظرات مراجعه کنید

تذکر 2 : اگر که جواب این روانشناسی رو میدونید , خودتون رو ضایع نکنید و مثل یه آدم جاسم نیاید بگید که میدونستید

تذکر 3 : اسم انگشتها رو به ترتیب از شست به اسمهای سبابه (اشاره) انگشت میانی(اسم با ادبیشو نمیدونم چیه) انگشت حلقه و انگشت کوچیکه نام بردم

نمیدونم در مورد شما چقدر حقیقت داره اما در مورد من که واقعاً شرم آوره ,حالا بیاید تو بخش نظرات تا جواب رو بگم...راستی باید 3 تا انگشت رو بگید ها.نه کمتر نه بیشتر.....به ترتیب اولویت در علاقه

Woww 
چه هواییه..........به این هوا میگن هوای عاشقی ( البته عمراْ به پای هوای اردیبهشت ماه برسه اما بازم عالیه.......)پاشی بری کوه...... جاده چالوس....کنار دریا....و از این نم نم بارون لذت ببری!! وای که چه هواییه؛ خوش به حال اونایی که تو شمال ایران زندگی میکنن و کلی از سال دارن از این هوا لذت میبرن....... رانندگی تو جاده بارونی که مه هم داره با یه موسیقی لایت........ صبح که از خونه اومدم بیرون و هوا رو دیدم ابریه؛ این شعر گوگوش هست که میگه آسمون ابریه اما دیگه بارون نمیاد رو واسه خودم میخوندم!!...از موقعی هم که بارون شروع شده مثل این آدمهای بارون ندیده صندلیم رو بردم گذاشتم کنار پنجره...کار رو هم بی خیال شدم ؛ پنجره رو باز کردم و دست زیر چونه نشستم دارم بارون رو میبینم و هی ۵ دقیقه یکبار یه آهی از ته دل میکشم و به اون کوههای خوشگل مه گرفته ;که داره کم کم روش برف میشینه نگاه میکنم و به این همکارای بی احساسم میگم که بیاین بریم جمشیدیه....اما هیچ کس نمیاد ........بعدشم اینکه الان احساس میکنم این سردرد لعنتی که از صبح ولم نمیکرد داره آروم آروم راهشو میکشه و میره پی کارش بابا یکی منو ببره کوه...........من کوه بارون زده میخوام...آهان الان یاد یه شعر دیگه هم افتادم!!باز باران با ترانه....با گوهرهای فراوان.....میخورد بر بام خانه ...فکر کنم اکثرتون بلد باشید این شعر رو؟

پ.ن : یه چیزی میگم فقط بهم نخندید........این بارون رو من به عنوان یه هدیه از طرف خدا تعبیرش کردم....از دیروز و البته چند روز قبل سر یه مسائلی حالم بدجوری گرفته بود ...صبح که دیگه افتضاح بودم, از پست قبلیم فکر کنم کمی معلوم بود که چقدر حالم بد و گرفته است, اما حالا یه جور شادی خاصی، یه حس خوبی رو تو خودم احساس میکنم.حسی که باعث شده تا بتونم کنار پنجره بایستم, چشمام رو ببندم و یک نفس عمیق بکشم و همه اون غم و غصه هامو ( البته همه همه که نه , اما خیلیهاش !!) رو با بازدمم بدم بیرون!! خداجونم مرسی... دوستت دارم

!!بدون شرح

من الان اینجوری بیدم :)) دقیقا همینجوری که دارید میبینید!!؟