سلام....بابت تاخیر طولانی شرمنده!! کمی تا قسمتی گرفتار بودم! مامانم مریض بود و من در نقش فلورانس نایتینگل و گاه مهماندار و گاه سر آشپز مخصوص انجام وظیفه میکردم
اما خدا هیچ کدوم از شماها رو گرفتار این بیمارستانها نکنه که خیلی اوضاع قمر در عقربی دارند!! من یک شب به عنوان همراه موندم پیش مامانم. یعنی شب اول خواهرم موند و شب دوم که مامانم عمل کرده بود من موندم.حالا از خاله ام اصرار که من شب بمونم و از من انکار که نه بابا تو چرا بمونی؟ خودم میمونم پیش مامانم!! که ای کاش نمیموندم!! اون شب جزو بدترین ۳ شب عمرم بود!! یک شب دیگه هم که خیلی مزخرف بود شبی بود که خودم عمل چشم کرده بودم و تا خود صبح مردم و زنده شدم از درد چشمم!! اون یکیش هم خصوصیه و به شما مربوط نمیشه لطفاْ سوال نکنید خلاصه داشتم میگفتم که قرار شد من شب بمونم پیش مامان جانم.بابام ساعت ۱۰-۱۱ شب بود که منو برد رسوند بیمارستان و خواهرم برگشت خونه........... ماجرای اون شب بیمارستان رو تو پست بعدی تعریف میکنم چون خیلی طولانی میشه! خوش باشید.......تا بعد
من خیلی دوست دارم بدونم اون یکی شب چرا اینقدر بد بوده و خصوصی بوده و نمی خواهی بگی !!!!
امان از دست آدمهای کنجکاو!!! میدونستم طاقت نمیارید و میپرسید!! اما شرمنده اخلاق ورزشکاریتون....خصوصی بید نمیشه گفت!!!