جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- بهمن 1387 1
- آبان 1387 1
- خرداد 1387 1
- اردیبهشت 1387 1
- فروردین 1387 1
- اسفند 1386 4
- بهمن 1386 4
- دی 1386 4
- آذر 1386 5
- آبان 1386 4
- مهر 1386 4
- شهریور 1386 1
- مرداد 1386 2
- تیر 1386 4
- خرداد 1386 4
- اردیبهشت 1386 2
- فروردین 1386 6
- اسفند 1385 6
- بهمن 1385 3
- دی 1385 7
- آذر 1385 6
- آبان 1385 3
- مهر 1385 6
- شهریور 1385 1
- تیر 1385 2
- خرداد 1385 4
- اردیبهشت 1385 7
- فروردین 1385 7
- اسفند 1384 7
- بهمن 1384 9
- دی 1384 7
- آذر 1384 7
- آبان 1384 6
- مهر 1384 7
- شهریور 1384 11
- مرداد 1384 6
- تیر 1384 4
- خرداد 1384 6
- اردیبهشت 1384 5
- فروردین 1384 4
- اسفند 1383 8
- بهمن 1383 9
- دی 1383 6
- آذر 1383 7
- آبان 1383 1
- مهر 1383 7
- شهریور 1383 11
- مرداد 1383 11
- تیر 1383 14
- خرداد 1383 3
- اردیبهشت 1383 8
- فروردین 1383 14
- اسفند 1382 13
- بهمن 1382 10
- دی 1382 4
- آذر 1382 14
- آبان 1382 14
- مهر 1382 3
- شهریور 1382 1
- مرداد 1382 9
- تیر 1382 16
- خرداد 1382 1
- فروردین 1382 1
آمار : 398900 بازدید
Powered by Blogsky
تقسیم بندی روزها
بالاخره آفتاب خانم دست از ناز کردن برداشت و بعد 10-12 روز از پشت ابرها اومد بیرون!!البته هنوز هم آسمون ابریه اما دیگه بارون نمیاد
فکر کردم بارون که تموم بشه دل من هم آفتابی میشه که البته نشد و من اشتباه میکردم!! جونم براتون بگه که چند روزه هرکاری میکنم بیام اینجا و بنویسم نمیشه که نمیشه !! آخه خیلی سخته....نمیدونم چه جوری بگم که شماها هم متوجه بشید!
اصلاً هیچی نگم بهتره !! نمیدونم برای شما هم پیش اومده که اینجوری بشید با این حالتها فقط مخصوص منه؟؟ یک روزصبح که از خواب بیدار میشم با یک حس عاشقگونه و پر از احساسات لطیف و رمانتیک از خواب بیدار میشم, زندگی برام قشنگ و دلپذیره , همه جا رو گل و بلبل میبینم و با کلی انرژی مثبت روزم رو شروع میکنم. (حالا اینکه اون روز چه جوری به شب میرسه و آیا از اون همه احساس خوب چیزیش تا شب میمونه یا نه؟ بماند!!) یک روز دیگه هم هست که از همون اول صبح که از خواب بیدار میشم با همه کس و همه چیز حتی تخت و کمد و میز و کامپیوترم هم دعوا دارم چه برسه به آدمهای بدشانسی که اون روز جلوی من سبز بشند و یه جورایی کارشون به من بیافته!! خدا نکنه اون روز تو انجام کارهام به مشکل بخورم و برنامه هام هی الکی ایراد پیدا کنه, یا کسی سربه سرم بزاره و بخواد باهام شوخی کنه یا چه میدونم سعی کنه منو از این مود بیرون بیاره اونوقته که دیگه دق دلیهام سر اون آدم نگون بخت خالی میشه و یک کمی خودمو اینجوری سبک میکنم!! البته روزهای سومی هم هستند که خیلی معمولی هستند و گاهی کسالت بار و خسته کننده!! اونروزا نه احساسات نوع اول رو دارم نه احساسات نوع دوم!! همه این حرفا رو زدم که بگم این چند روزی که ننوشتم به خاطر این بود که دچار سندرم احساسات نوع دوم بودم و در نتیجه هر حرفی که اینجا میزدم بعدا مثل ... پشیمون میشدم 
که چرا این حرفا رو زدم. حالا بعد خوندن این متن نگید این دختره دیوونه شده که اینجوری میشه ها و میاد از این حرفا میزنه(خودم از درصد دیوانگی خودم خبر دارم)!! بدِ میام اینجا و حقیقت رو اعتراف میکنم؟؟
فکر کردم بارون که تموم بشه دل من هم آفتابی میشه که البته نشد و من اشتباه میکردم!! جونم براتون بگه که چند روزه هرکاری میکنم بیام اینجا و بنویسم نمیشه که نمیشه !! آخه خیلی سخته....نمیدونم چه جوری بگم که شماها هم متوجه بشید! اصلاً هیچی نگم بهتره !! نمیدونم برای شما هم پیش اومده که اینجوری بشید با این حالتها فقط مخصوص منه؟؟ یک روزصبح که از خواب بیدار میشم با یک حس عاشقگونه و پر از احساسات لطیف و رمانتیک از خواب بیدار میشم, زندگی برام قشنگ و دلپذیره , همه جا رو گل و بلبل میبینم و با کلی انرژی مثبت روزم رو شروع میکنم. (حالا اینکه اون روز چه جوری به شب میرسه و آیا از اون همه احساس خوب چیزیش تا شب میمونه یا نه؟ بماند!!) یک روز دیگه هم هست که از همون اول صبح که از خواب بیدار میشم با همه کس و همه چیز حتی تخت و کمد و میز و کامپیوترم هم دعوا دارم چه برسه به آدمهای بدشانسی که اون روز جلوی من سبز بشند و یه جورایی کارشون به من بیافته!! خدا نکنه اون روز تو انجام کارهام به مشکل بخورم و برنامه هام هی الکی ایراد پیدا کنه, یا کسی سربه سرم بزاره و بخواد باهام شوخی کنه یا چه میدونم سعی کنه منو از این مود بیرون بیاره اونوقته که دیگه دق دلیهام سر اون آدم نگون بخت خالی میشه و یک کمی خودمو اینجوری سبک میکنم!! البته روزهای سومی هم هستند که خیلی معمولی هستند و گاهی کسالت بار و خسته کننده!! اونروزا نه احساسات نوع اول رو دارم نه احساسات نوع دوم!! همه این حرفا رو زدم که بگم این چند روزی که ننوشتم به خاطر این بود که دچار سندرم احساسات نوع دوم بودم و در نتیجه هر حرفی که اینجا میزدم بعدا مثل ... پشیمون میشدم که چرا این حرفا رو زدم. حالا بعد خوندن این متن نگید این دختره دیوونه شده که اینجوری میشه ها و میاد از این حرفا میزنه(خودم از درصد دیوانگی خودم خبر دارم)!! بدِ میام اینجا و حقیقت رو اعتراف میکنم؟؟ راستی این لینک رو ببینید که خیلی بامزه است.دیروز کلی کیف کردم که این سایت و عکسها و فلشهای قشنگ رو دیدم.سعی کنید هر 8 تا اپیزود مستر بومبا رو ببینید.مخصوصاْ اپیزود ۶ و ۸ که خیلی با حالند. چون یک بخشهایی از سایت به زبان ژاپنی (کره ای)هستش جهت راهنمایی بگم که فلشها تو بخش انیمیشن و اون لینک دست چپی قرار دارند.خوش باشید
Paradise
چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:37 ق.ظ
سلام .وبلاگ زیبایی داری بیا پیشم خوشهال میشم.تا بعد بابای
سلام از طرف من خاک تهران رو ببوس.به منم یه سر بزن .من یه تازه واردم البته به بلاگ اسکای.پیشم بیا
سلام
از وبلاگتون خیلی خوشم میاد...
سلام نگران نباش کاملا طبیعی هستی این احساسات لازمه و از خصوصیات جوانیه و بدون که یعنی زنده ایی و نهوز نمردی و مطمئن باش که زنده ایی و خوشحال باش که زنده ایی
سلام وبلاگ قشنکی داری من به تو لینک میدم امیدوارم تو هم