روزمره گی ۲

 

اولین روز تعطیلات کذایی به طور مسخره ای سپری شد.خدا 3 روز دیگه‌شو به خیر بگذرونه!!

فقط چیزی که امروز برام جالب بود این بود که برای نهار رفتیم یک رستورانی که اتفاقاً یکی از دوستهای صمیمیم که مراسم عقدش بود، بعد از عقد، از محضر اومده بودند همون رستوران و اونجا همدیگرو دیدیم. خبر داشتم که امروز مراسم عقدشونه اما دیدنشون برام جالب بود...... قابل ذکره که فقط برام"جالب" بود، همین و بس. فکر کنم مامان و خواهرم بیشتر از من، از دیدن عروس و داماد ذوق کرده بودند!؟

الان هم که من نشستم تو اتاقم و دارم وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی میکنم، اونا آلبوم های عکس قدیمی رو گذاشتند جلوشون و هی ابراز احساسات میکنند و تجدید خاطره از اون موقع ها، هر‌‌‌ازچندگاهی هم یکی از عکسهای بچگیهای منو میارن، با هیجان به من نشون میدن و فکر میکنند که خیلی ذوق مرگ میشم عکسم رو میبینم!!با اینکه به عکس و عکاسی علاقه دارم اما الان با دیدن عکسهای بعضاً فسیل شده!! اصلاً حال نمیکنم....... تازگیها آستانه تحریک پذیری در زمینه بروز احساسات شادی در من خیلی بالا رفته و یه جورایی در این زمینه خیلی بی احساستر شدم..عوضش در زمینه بروز غم و اندوه تا دلتون بخواد اکتیو هستم و آستانه تحریک پذیریم در این زمینه بسیار پائین هستش و هی زرت و زرت اشکم دم مشکمه....... اما دارم سعی میکنم به طور کل احساساتم رو کمتر بروز بدم.حالا در هر زمینه ای که میخواد باشه!! فکر کنم اینجوری خیلی بهتره

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ناز خانوم سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:42 ب.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

متاسفانه من خیلی سعی کردم نشد ایشا... تو بتونی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد