!! با اجازه، میخوام کمی دعواتون کنم

سلام .... من حالم کمی تا قسمتی بهتره!! خیلی ممنون از احوال پرسی شما، به کوری چشم دشمنان اسلام هنوز زنده ام و نمردم!! واقعاْ اونقدر منو شرمنده کردید و پیغام و پسغام دادید که تو حالت چطوره و چرا دلت گرفته و کجایی و چرا نمینویسی، که نمیدونم چطوری جواب محبتهای شما دوستان عزیز رو بدم!!! واقعاْ خجالت نکشیدید؟؟ آخه من به شماها چی بگم؟؟؟ منو کشتید با این نظر دادن هاتون !!‌یکی که خودش میدونه کیه!! ‌با وجود اینکه میدونه حال من بده ، اونوقت میاد واسه من پیغام میذاره: «سلام دوست من وبلاگ جالبی دارین به من هم سر بزنید!!!» البته این رو تو اون یکی وبلاگم نوشته بود، اما خواستم همینجا بهش بگم که وقتی کامنتت رو خوندم فقط دلم میخواست لهت کنم!!!  آخه من به تو چی بگم؟؟ خوبه بیام هر روز تو وبلاگت از این حرفا بزنم؟؟ آره؟ دوست داری؟؟ اون یکی هم که نمیدونم از کجا پیداش شده و میاد میگه خوشحالیم!!! خوب خوشحالی که باش....  یکی دیگه تو هر وبلاگی میره یک جمله تکراری رو دائم کپی پیست میکنه!!حتی تو اینجا هم تو چند تا مطلب مختلف همون جمله رو کپی کرده!! نمیدونم چقدر فسفر سوزونده تا این جمله رو نوشته و واسه همه، حالا هرچی تو وبلاگشون نوشته باشند، همینو مینویسه!! عزیز من خلاقیت و نو آوری هم بد چیزی نیست هاااا!! آقا جون ما اصلاْ نخواستیم شما بیایید نظر بدید و رو اعصاب ما راه برید. تو رو خدا وقتی نظر و ایده و حرفی ندارید، حداقل هیچی نگید مثل بعضیهای دیگه فقط بیایید و بخونید... نخواستید هم نخونید. اما جون هر کسی که دوست دارید از این کامنتهای بی سر و ته واسه من نذارید که اصلاْ اعصابشو ندارم
یه چیز دیگه بگم و برم!! قبلاْ هم گفتم اما فکر کنم بد نباشه که تکرارش کنم!! من اینجا رو راه انداختم تا هر وقت دلم گرفت، هر وقت اونقدر بغض تو گلوم گیر کرد که نتونستم قورتش بدم. اون موقع که هیچ کسی رو تو این دنیا پیدا نکردم تا دو کلمه باهاش دردودل کنم بیام اینجا بنویسم، اونم فقط و فقط برای دل خودم!!تا شاید کمی سبک بشم و تحمل سختی ها برام کمی راحت بشه!! نه دنبال اینم که ویزیتورای وبلاگم تعدادشون بیشتر بشه نه اینکه کامنت بیشتری برام بذارند.اینو دارم جدی میگم. شاید اونایی که باهام بیشتر آشنا هستند( که هر چی میکشم از دست اوناست ) بدونند که چی دارم میگم. اما بعضی وقتها همونجور که حرف یک دوست عزیز میتونه آب رو آتیش باشه و برام تسلی خاطر باشه، بعضی حرفها و نظرات اعصاب آدم رو له و لورده میکنه... همین دیگه .....خوش باشید 


پرنده مردنی است

دلم گرفته است
دلم گرفته است

به ایوان می‌روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده‌ی شب می‌کشم
چراغ‌های رابطه تاریکند
چراغ‌های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک‌ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی‌ست


(از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد)


هرکاری کردم که عکسهای فندق کوچولو یا همون آقا مانی (با وجودی که براش اسم گذاشتن اما من هنوز بهش میگم فندق!!) رو بذارم اینجا نشد که نشد...هاستم پکیده ناجور....... درست مثل خودم
ای خدا کی تعطیلات عید میشه........خسته ام، اصلاْ حوصله اینکه صبحها بیام سرکار رو ندارم. شاید باورتون نشه اما انگار هر روز صبحها یکی میزنه تو سرم و با کتک منو میفرسته سرکار!! به این میگن اوج نشاط و سرزندگی جوانی!!‌ فکر کنم دچار خستگی مفرط و افسردگی مزمن هستم. البته اون یأس فلسفی نیز کماکان به قوت خودش باقیه
الان جاشه که بگم: من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است، نکند اندوهی سر رسد از پس کوه.....!؟
گفتم کوه، یاد زلزله دیروز افتادم! راستی شماها زلزله دماوند رو فهمیدید یا نه؟؟ من که کامل حسش کردم.هم خودم هم میز و صندلیم تکون خورد.تو کل اداره فقط ۳-۴ نفر فهمیدیم این تکونها رو و بقیه کلی به ما خندیدند که شماها خیالاتی شدید. البته فردا همشون ضایع شدند.اما خدا بخیر بگذرونه. اگه قراره زلزله بیاد لطفاْ قبل اینکه ما این سیستم جدید رو شروع به نوشتن کنیم، بیاد، تا تکلیفمون روشن بشه