حالم خیلی بده :(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((( میدونی؟؟؟

مطمئناْ نمیدونی!! شایدم میدونی و خودت رو میزنی به اون راه!! همون راهی که ترجیح میدی این چیزا رو ندونی... از دستت ناراحتم، عصبانیم. از حماقت خودم بیشتر عصبانیم. دلم واسه تو میسوزه ... بیشتراز اون دلم واسه خودم میسوزه!!‌ تو وضعت از من بهتره!! چون من کسی رو ندارم که دلش برام بسوزه اما تو حداقل، من رو داری!!! خوش به حالت! احساس حماقت شدیدی میکنم!! گفته بودم که خیلی خرم .... اینو خوب میدونم. احساس میکنم به انتهای این راه رسیدم. ادامه اش اینجوری دیگه غیر ممکن شده برام...اه لعنت به من دیگه حس نوشتن هم ندارم. که چی بشه هان؟؟ آخرش که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برم بمیرم، اینجوری خیلی بهتره، هم واسه خودم، هم واسه تو و هم واسه اونایی که این چرت و پرت ها رو میخونن
نظرات 3 + ارسال نظر
یاسر سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:24 ب.ظ http://manofereshte.blogsky.com

سلام. جالب بود. سر بزنین اینورا ...

طناز چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:10 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

چی چیش جالب بود ...
مث اینکه دیدن درد و رنج بقیه بهت حال داده نه؟
اگه نمیخوای چیزی بنویسی ننویس ولی این دیگه چه کلمه ای بود ها؟ (جالب)
عوض غمخواری کردنته؟




ببخشید مهتاب خانوم

این جا نمیتونم چیزی بگم.
متاسفم
:(
خدا کنه بتونم تو چت ببینمت.
فعلا خدا حافظ-

[ بدون نام ] دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:32 ب.ظ

بهت توصیه می کنم ژیش یک روانشناس بری
اصلا جالب نیست که غم و غصه هات رو
این طور بنویسی
سعی کن حلشون کنی و باهاشون از راه منطقی کنار بیایی که هر کدوم برات یک درس باشن نه یک رنج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد