سلام
من برگشتم (نقطه) خیلی خسته‌ام (نقطه) خیلی خوش گذشت (نقطه) تقریباْ میشه گفت الان یک جسد خوابالوی نیمه سوخته‌ی متحرکم (نقطه سر خط!!)
تمام

اگه میدونستم به این سرعت آرزوهام برآورده میشه، از خدا یه چیز دیگه میخواستم ؛)
فردا دارم میرم سفر، حیف که نصف خواسته‌هام برآورده شد، یعنی جایی که میرم فقط دریا داره و جنگل و کوه نداره، به جای یک هفته هم ۴ روز بیشتر نیست. تازه تنها هم نیستم اما عوضش با دو تا دوست باحال و شیطون میرم و کلی دارم ذوق میکنم!!‌ :))

یه توصیه پزشکی : اگه تو این روزا سرما خوردید لطفاْ مثل من بهش بی‌محلی نکنید و فکر نکنید که با دو تا قرص سرما خوردگی و ادویل و ...خوب میشید!! بعدشم اگه دیدید یک هفته گذشت و کماکان سرما خوردگیه پابرجاست و داره شدید میشه باز مثل من دکتر بازی درنیارید و سرخود آنتی‌بیوتیک مصرف نکنید!! چرا؟؟؟؟؟؟؟ خوب معلومه دیگه!! چون مثل من بعد ۱۰ روز سرماخوردگی و با حال موت و به علت غرغرهای متداوم خانواده پا میشید میرید دکتر، خانم یا آقای دکتر معاینه‌تون میکنه حالتون رو حسابی میگیره و میگه که خانم از شما که تحصیل کرده هستید بعیده این کارهاااااااا چون سینوزیتهاتون حسابی چرک کرده و باید یک نوع خاص آنتی‌بیوتیک مصرف کنید و همه این Home Remedy ها کشک بوده :(
فقط خدا کنه تا فردا حالم بهتر بشه که تو مسافرت به جای گشت و گذار و شنا و حمام آفتاب مجبور نشم بخوابم تو هتل و استراحت کنم :(((


خیلی خسته و دپرسم (البته Same as usual) ، فشار کاری اونقدر زیاده که فرصت نوشتن پیدا نمیکنم. شدید دلم مسافرت میخواد، کی پایه است واسه سفر؟؟؟؟ نه نه ترجیح میدم تنها برم. برم یه جای دور افتاده که هیچ کسی نباشه و یه هفته فقط من باشم و تنهایی و کوه و جنگل و دریا به دور از همه آدمهای دور و برم، به دور از کار و مسائل جانبی اون ، به دور از همه چیز ... آخ که چه حالی میده!