آسیمهسر رسیدی از غربت بیابان
دلخسته دیدمت از آوار خیس باران
وامانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود در فصل ناامیدی....
در برکهی دو چشمت نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم
پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم
من با تو خو گرفتم از خندهات شکفتم
چشم تو شاعرم بود تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم یکباره پر کشیدی
آنگاه ای پرنده بار دگر پریدی...
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم
پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم
پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم... :((
خدایا من بد حرفهای دلمو میزنم، یا اینکه تو حرفای منو بد متوجه میشی؟!!
میدونی احساس میکنم حرفامو اشتباه فهمیدی! این چیزی نبوده که من میخواستم.آخه به چه زبونی اینو بهت بگم خدا جونم :(
هر چی آرزوی خوبه، مال تو
هر چی که خاطره داری، مال من
اون روزهای عاشقونه، مال تو
این شب های بیقراری، مال من