مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدست آورید...

وگرنه سرانجام ناچار خواهید بود

چیزهایی را که بدست آورده‌اید دوست داشته باشید...
 (جرج برنارد شاو)


باز لالمونی گرفتم و نمیتونم حرف بزنم...یه مرگیم هست من اما نمیدونم چیه!
هی منتظرم اما واسه چی و کی نمیدونم! شبا خوابهای آشفته میبینم و در نتیجه صبح به صورت یه آدم کتک خورده له و لورده از خواب پا میشم.
دیروز کلاس نداشتم و با ذوق و شوق بعد از مدتها زود اومدم خونه و یه دوش طولانی مدت و درست حسابی گرفتم به این امید که خستگیهام دربره. کمی هم به وضع آشفته اتاقم رسیدم و تصمیم گرفتم زود بخوابم....ساعت ۹:۴۵ خوابیدم و باورتون نمیشه اگه بگم امروز ساعت ۷:۱۰ با زور از خواب بیدار شدم. فکر کنم به یه بیماری مبتلا شدم!!

اینکه هیچ وقت هیچ چیزی مطابق میل آدم پیش نمیره رو باید به حساب چی گذاشت؟
یکی بهم بگه چرا هیچ وقت وقایع و اتفاقات اونجوری که میخوام نیستند.
چرا همیشه یه جای کار میلنگه؟
چرا همیشه بد شانسی میارم!
همه میگند چون تو آدم سختگیری هستی!! و سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش
 اما من اینجوری فکر نمیکنم...لطفاْ اگه کسی جواب سوال منو میدونه بهم بگه!! 

هی یه مدته میگم تعطیلاتم به تنهایی و سکوت گذشت،‌ گفتم بگم که برعکس ۲ هفته قبل این هفته عروسی دوستم بود و خیلی خیلی خوش گذشت...جای همگی خالی!! بماند که تو آرایشگاه کلی معطل شدم و کلی هم حرص خوردم اما همه چی به خوبی و خوشی گذشت. آرایشگاه رفتن و حاضر شدن من هم ماجراها داشت...اول اینکه تا عصر کلاس داشتم ولی کلاس بعدازظهرم رو نرفتم و رفتم خونه تا دوش بگیرم و کارامو بکنم و برم آرایشگاه...اشتباه کردم جایی که همیشه میرم نرفتم و گفتم چون محل عروسی نزدیک خونه خواهرمه همونجا برم آرایشگاه که موهام تا آخر شب بهم نریزه!! خلاصه همون دور و برا رفتم یه آرایشگاه تازه تاسیس! اول اینکه تا موهامو خیس کرد و مووس زد که سشوار بکشه برق رفت و موهای من مثل چوب جارو خشک شد...برق که اومد تا دوباره موهامو خیس کنه و سشوار بکشه کلی طول کشید...بعد هم خانومه انگار نه انگار که آرایشگره،  ۸ مدل موهامو درست کرد آخر سر هم اون چیزی که میخواستم نشد...به جای اینکه خودش ابتکار نشون بده، هی بهم میگفت حالا اینجای موهاتو چی کار کنم؟ حالا اینجای موهاتو چی کار کنم؟...خلاصه نزدیک 2 ساعت من زیر دست این خانم بودم بابت یه براشینگ ساده... آخر سر هم بابتش کلی پول اضافی گرفت و گفت موهای شما چون بلند بود و پرپشت و سنگین، وقت منو خیلی گرفت!! منم تو دلم گفت عروس بلد نبود برقصه میگفت زمین کجه! نشون به اون نشون که وسط عروسی موهای من آنچنان بهم ریخته بود که با یه کش خودم موهامو بستم و از خیر ژیگول بودم گذشتم!
خلاصه بعد از اون همه معطلی رفتم خونه خواهرم که حاضر بشم، سریع آرایش کردم و لباس پوشیدم ، دوستم هم دم در منتظرم بود اما از اونجایی که در همه موارد من شانسم خیلی عالیه همینکه اومدم مانتوم رو تنم کنم که برم، خواهرم گفت اون لک چیه رو لباست، دیدم یک لک مشکی بزرگ دقیقا رو یقه لباس نارنجیم افتاده...خواهرم با لکه‌بَر افتاد به جون لباسم و لکه رو پاک کرد اما جاش خیس موند و همونجوری تو تنم با سشوار خشکش کرد و بنده با کلی تاخیر رفتم عروسی...اما خوب اونجا اونقدر خوش گذشت که جبران اون همه استرس و اعصاب خوردی شد! اینم از ماجرای عروسی رفتن من ...

بارون بارونه زمینا تر میشه
گل‌نسا جونم کارا بهتر میشه
گل‌نسا جونم کارا بهتر میشه