روز نوشت

 میبینم که این بلاگ‌اسکی هم بلاخره دستی به سروگوش سایتش کشید. البته قالب وبلاگها کلاْ بهم خورده و اگه بخوام، باید بشینم از اول برای اینجا قالب طراحی کنم که نه وقتش هست و نه حوصله‌اش.

چون مهلت وامم داره به اتمام میرسه ۲ روز مرخصی گرفتم که ببینم طلسم این خونه خریدن من شکسته میشه یا نه که متاسفانه اینجوری نشد و خونه‌ای که باب میل من باشه و به دلم بشینه پیدا نکردم ،خونه با پول من یا طبقه چهارمه بدون آسانسور، یا پارکینگ نداره و خونه نوساز متراژش خیلی کوچیکه، خونه با متراژ بالا هم یا ۱۰ سال ساخته یا خیلی درب و داغونه یا دسترسی محلیش خوب نیست،  :( واقعاْ خسته شدم از دنبال خونه گشتن...پولم کمه هر خونه‌ای رو هم حاضر نیستم بخرم! به نظر شما چه باید کرد!؟

جمعه کنکوره دومه! حتی یه درس رو هم نصفه نیمه نخوندم، پنجشنبه هم نامزدی دختردایی جانه که واسه اونم هیچ کاری نکردم! چهارشنبه باید برم دنبال خونه، سه شنبه و دوشنبه هم تا ۹ شب کلاس! من حالم خیلی خوبه‌هاااااااا تا آخر هفته بهتر هم میشه.بازم بِغُرَم (یعنی غر بزنم) یا بسّه؟!

 

 

 

حالم خوب نیست، واسه همینم حوصله نوشتن نداشتم...میدونم که گفتن این حرفها نه واسه خودم اهمیت داره و نه واسه بقیه. تو این مدت هم نه خونه خریدم، نه درس خوندم و نه به زندگیم رسیدم....

امسال بعد از چندین سال شب قدر بیدار موندم، نمیدونم چرا؟ اما یه حسی بهم میگفت که باید بیدار بمونم و واسه این حال و روزم دعا کنم و از خدا بخوام که کمکم کنه.
یکی از دعاهایی که کردم این بود که خدایا شخصیت واقعی آدمایی که اطرافم هستند رو به من بشناسون. اونایی که به ظاهر دوست من هستند اما خدا خودش از باطنشون بهتر خبر داره! و حالا خدا داره دوستامو به من میشناسونه...نمیدونم از این بابت باید خوشحال باشم یا ناراحت! خوشحال از اینکه خدا به این سرعت به حرفم گوش کرده و یا ناراحت از اینکه من چقدر ساده و احمق هستم که با یه همچین آدمایی دوست هستم،واسه همین بدجوری حالم گرفته شده این چند روزه... خدایا چشم من رو به حقایق زندگیم روشن کن و نخواه که تو جهل و نادانی بمونم.

 جمعه کنکور بود و همونطوری که گفته بودم حدنصابشو نیاوردم. نمره‌ام فقط ۰.۵ درصد کمتر از اون درصدی که باید میاوردم شد، کافی بود ۲-۳ تا تست رو درست میزدم تا امتیاز این آزمون رو بیارم! اینم از شانس خوبه منه دیگه :(
امتحان بعدی ۲۰ روز دیگه ‌است! و من اونقدر الان ناراحت و تحت تأثیر گندهایی که زدم و پشیمان از فرصتهایی که داشتم و از دست دادم هستم که .......... نه بابا خیالتون راحت بازم هیچی درس نمیخونم!

چه حالی داد امروز ۱۰ صبح اومدم سرکار، به خاطر ماه رمضان هم عصرها ۱ ساعت زود میریم خونه، حسابی خوش به حالمه.... به من میگن کارمند نمونه ؛)