زنان و حقوقی که نادیده گرفته میشود


چند روز پیش تو شماره دوم مجله الکترونیکی زنستان مطالب جالبی رو راجع به شروط ضمن عقد خوندم. بعد هم خورشید خانوم شروع به نوشتن مطالب راجع به هفت شین ازدواج یا همون شروط ضمن عقد کرد که خوندنش رو به همتون توصیه میکنم. 
من نه فمینیست هستم و نه مدافع حقوق بر باد رفته زنان! خیلی زرنگ باشم و شاهکار کنم بتونم حق خودم رو دودستی بچسبم تا ازم نگیرند. فقط یه حرفایی بود که مدتها تو دلم مونده بود و با خوندن نوشته‌های خورشید خانوم و سایرین تصمیم گرفتم بعضی‌هاشو اینجا بنویسم.

متاسفانه همونطور که همگی میدونیم تو جامعه ما هم قوانین و هم طرز فکر افراد جامعه به شدت مردسالاری هست و هرجا هم تو زندگی مشترک مشکلی پیش بیاد قانون حق رو به مرد میده. نمونه بارز این مسائل رو همگی تو گوشه و کنار این شهر و توی خانواده‌هامون دیدیم. زنهای ایرانی هم که دستشون به جایی بند نیست و یا باید به قول معروف بسوزن و بسازن و یا درگیر دادگاههای مختلف بشند تازه اگه بتونن احقاق حق کنند.

خود من خواستگارایی داشتم که همه شرایطشون خوب بود و به قول معروف از همه نظر OK بودند و خیلی هم ادعای روشنفکری و طرز تفکر امروزی رو داشتن ولی فقط و فقط به خاطر اینکه خواسته من داشتن این حقوق بود (که در واقع جزو حقوق مسلم و بدیهی هر زنی هستش) پا پس کشیدن و یا رفتارشون جوری عوض شد و در واقع  چهره و عقیده واقعی خودشون رو نشون دادند که خود من ترجیح دادم که همچین آدمی هرگز وارد زندگیم نشه. حرفشون هم این بود که مثلاً اگه حق طلاق به زن داده بشه، چون زنها خیلی احساسی رفتار میکنند ممکنه تا تقی به توقی بخوره برن تقاضای طلاق کنند، یا چه میدونم یکیشون میگفت اگه حق ادامه کار داشته باشی وقتی که بچه‌دار شدیم لابد تو میخواهی کارتو ادامه بدی در حالیکه باید بشینی خونه و از بچه‌مون نگهداری کنی؟! برای من تصمیم میگرفتند که من میتونم بعد از ازدواج برم سرکار یا نه؟ حتی راجع به نحوه رفت‌وآمد من به سرکار یا چه میدونم اینکه تو محل کارم با آقایون هم اتاق هستم یا نه و ارباب رجوع مرد دارم یا نه هم نظرات آنچنانی خودشون رو میدادن. شاید باورتون نشه ولی آنچنان با پررویی و قیافه حق به جانب راجع به حق و حقوق شخصی من، در حالیکه هنوز هیچ گونه نسبتی با هم نداشتیم صحبت میکردند که من از تعجب دهنم وا میموند و با خودم میگفتم اینا که از الان خودشون رو محق میدونند راجع به همه مسائل و کارهای من اظهارنظر کنند و جای من تصمیم بگیرند وای به روزی که با هم ازدواج کنیم!! لابد اون موقع هم مثل اکثر مردا میشدند آقای خونه و همه کاره‌ی آدم و میگفتند حق نداری کار کنی، حق نداری مسافرت بری، حق نداری ادامه تحصیل بدی و و و ... یا باید دائم بهشون چشم و بعله قربان بگی و یا اگه جلوشون بایستی و کار به جاهای باریک بکشه با داد و بیداد و دعوا و مرافعه و ... سراغ دادگاههای طلاق باید میرفتی و یا میگفتن همینه که هست و زندگی رو برات جهنم میکردند. درحالیکه همون آقایون چشمشون کوره که ببیند دختری که قصد ازدواج باهاش دارند قبل از ازدواج هم زندگیش همین جوری بوده و فرض بر اینه که لابد این شرایط رو پذیرفتند که پا پیش گذاشتند.

یک نمونه از این آقایون، شوهر یکی از اقوام خودمه که یک سال بعد از ازدواجشون خیلی علنی هرجا نشست گفت که با کار کردن خانمش مخالفه، در حالیکه پدر خودش با این خانم همکار بوده و از اول هم میدونسته که این خانوم خیلی علاقه داره که کارشو ادامه بده و شغلش هم از نظر اجتماعی و هم از نظر درآمد خوب بود. اون آقای به ظاهر متمدن به شدت هم مخالف این بوده که بچه‌اشونو بذارن مهد کودک و اون خانم هم بعد از بچه دار شدن برای اینکه اون آقا ناراحت نشند، بچه‌اشو پیش مادرش میذاشته تا به خاطر بچه کارشو از دست نده. اون آقا که میبینه کار به جایی نمیبره واسه اینکه اون خانوم رو وادار به خونه موندن و کار نکردن بکنه، تصمیم!! میگیره که برای بار دوم بچه دار بشن. در حالیکه بچه اولشون تازه ۲ سالش تموم شده و خانم هم به شدت مخالف بچه‌دار شدن مجدد بوده. عید که اومده بودن خونه ما دختره اومده بود تو اتاق من و کلی ناراحت بود میگفت دیگه نمیتونه سرکار بره و باید به فکر استعفا باشه و اعصابش بدجوری داغون بود. بماند که بی‌عرضگی خودش بوده که کارش به اینجا کشیده اما حال شوهرش جا میاد وقتی که با یک حقوق کارمندی مجبور بشه خرج دو تا بچه رو بده...حتماً سختیش شامل حال زن و بچه‌اش هم میشه اما از این طرز فکرهای مزخرف مردونه حالم بهم میخوره...ولی اگه این دختر کمی، فقط کمی اعتماد بنفس داشت و راضی نمیشد تا همسرش به جای اون تصمیم بگیره یا موقع ازدواج حق و حقوق خودشو قانونی میکرد کار به اینجا کشیده نمیشد.

متاسفانه جامعه ما جوریه که زن جنس دوم به شمار میاد و حق و حقوق مسلم و بدیهیش تا وجه قانونی پیدا نکنه و شونصد جا ثبت نشه و زیرش کلی مهر و امضاء نشه هیچ کس اونا رو به رسمیت نمیشناسه.

چیزی که واضح و مسلمه اینه که همونقدر که یه مرد علاقه داره زندگیش حفظ بشه و از هم نپاشه، زن هم علاقه به ادامه زندگی مشترکش داره و حتی شاید بیشتر از مرد!! هیچ زنی هم حق طلاق رو نمیگیره که تا یه مشکلی براشون پیش اومد بلافاصله بره و از همسرش جدا بشه ولی مردا از این مسئله خیلی میترسند. یا مثلاً اگه یه زنی حق کار داره اگه یه روزی بچه‌دار بشه و ببینه شرایط بچه‌اش جوریه که ادامه کار به ضرر سلامتی و زندگی بچه‌اشه،  مطمئناً نگرانی اون به عنوان مادر برای بچه بیشتر از همسرشه ولی فقط به صرف اینکه مرد از اینکه بچه تو مهد نگهداری بشه خوشش نمیاد دست از کار بکشه خیلی احمقانه است.
این حق و حقوق برای بوجود اومدن دلگرمی و اعتماد بنفس در زنه و در نهایت اینکه زن و مرد با توجه به عشق و علاقه و شناختی که نسبت بهم پیدا میکنند، میفهمند که میتونند همدیگرو درک کنند و مکمل هم باشند و تصمیم میگیرند که زندگی مشترک با هم داشته باشند، مشیء زندگی بعد از ازدواج هم تو همون کلمه <مشترک> خلاصه میشه. یعنی تو زندگی مشترک تمام تصمیمات مربوط به دو نفر باید به صورت مشترک و با رعایت حقوق طرفین گرفته بشه و نه صرفاً به خاطر قدرت و زور و یا علاقه شخصی یکی از زوجین.

البته خیلی‌ها میگن اوه‌ه‌ه حالا تو خودتو بکش هیچ مردی حاضر نمیشه این حقوق رو قبول کنه و من فکر میکنم که باید مردی وارد زندگیم بشه که اونقدر فکرش رشد کرده باشه که همونقدری که ادعا میکنه منو دوست داره، تو عمل هم با به رسمیت شناختن این حقوق، عشق و علاقه‌اش رو اثبات کنه و فکر کنم این کمترین کاریه که یک مرد فهمیده و عاقل میتونه در حق همسر آینده‌ی خودش انجام بده و اگر چنین مردی وجود نداشت، تنهایی خیلی خیلی ارزش داره به همچون زندگی که آدم خودشو اونقدر پست و حقیر کنه که یه نفر بتونه باهاش مثل برده‌ها و آدمهایی که از خودشون هیچگونه اراده و اختیاری ندارند رفتار کنه!! نمیگم که زنایی که تاحالا این حق و حقوق رو نگرفتن تو زندگی باهاشون مثل برده رفتار شده اما وضع فعلی جامعه و مشکلاتی که الان گریبان خیلی از جوونها رو گرفته که اکثراً از سر نشناختن و نادیده گرفتن همین حق و حقوقه، میتونه شاهدی باشه بر این مدعا...

 

پیاده روی

 

امروز هوا کلی سرد شده اما من خیلی زورم اومد که ژاکت یا بارونی تنم کنم و با یه تیشرت نازک و یه مانتوی بهاره بلند شدم اومدم سرکار و دارم از سرما میلرزم، فکر کنم سرماخوردگیه نرفته، دوباره برگرده!
این ۳-۴ روز که اومدم سرکار صبحها کلی ذوق‌مرگ میشم، آخه مسیری که در روزهای عادی نیم ساعت تا چهل‌و‌پنج دقیقه طول میکشید تا بیام رو الان ۱۰ دقیقه‌ای طی میکنم. خیلی حال میده این خیابونای خلوت و بدون دود و ترافیک...
در راستای اضافه وزنی که پیدا کردم و این هوای بهاری و عشقولانه عصرها هم جوگیر میشم و کلی پیاده‌روی میکنم. از محل کارم تا پارک ساعی و بعد هم تو خود پارک یه قدمی میزنم و از در دیگه پارک میام بیرون و باز یه خورده دیگه پیاده میرم و بعد سوار ماشین میشم تا خونه! البته دیروز همکارم هم باهام بود و چون مشغول صحبت بودیم کلی راه رفتیم تا جایی که احساس کردم دیگه نمیتونم قدم از قدم بردارم، همونجا تاکسی گرفتم و اومدم خونه... به شدت احساس خستگی و له‌ و ‌لَوَردِگی میکردم. یه دوش گرفتم و کمی پاهامو ماساژ دادم اما دیدم نخیر درد پام خوب شدنی نیست واسه همین یه مسکن خوردم و دو تا بالش گذاشتم زیر پاهام و از ساعت ۷ گرفتم خوابیدم، بماند که تا صبح از پا درد و معده درد ناشی از گرسنگی و تب و لرز و زنگ تلفن و صدای مانی و ... شونصد بار از خواب پریدم و هنوز احساس خستگی و کرختی دارم اما همون استراحت حالمو کلی بهتر کرد.با این هوای ابری و بارونی و به خاطر اینکه تعطیلات دوم رو باز مریض نشم، فکر کنم باید امروز عصر از پیاده‌روی و پارک رفتن منصرف بشم و یکراست برم خونه.
راستی تعطیلات بهتون خوش بگذره...
 

بعد‌ از تحریر:(ساعت ۱۵) 
عجب هوایی شده! آسمون پر از ابرهای سیاه و خاکستری شده، بالای کوهای شمال رو مه و ابر پوشونده، آدم یاد روزای بارونی شمال می‌افته، گاهی هم نم بارونی میزنه و رعد و برقی میزنه. یه هوای خیلی خیلی ملس و البته دلگیر...با اینکه عاشق هوای این مدلی‌ام اما الان به جای ذوق کردن بیشتر دلم گرفته، مخصوصاْ با این آهنگی هم که دارم گوش میدم فقط کم مونده بزنم زیر گریه و یه دل سیر اشک بریزم!
تو خیابون پرنده هم پر نمیزنه، گاهی یه ماشین یا موتوری رد میشه. این چند روزه تقریباْ نصف بیشتر همکارام نیومده بودند،‌ همون چند نفری هم که بودند امروز ظهر به خاطر مسافرت مرخصی گرفتند و رفتند...حوصله‌ام بدجوری سر رفته! تک و تنها تو اتاقم نشستم روبروی این کامپیوتر... ببین چی شده که از این کامپیوتر هم خسته شدم.
واسه این چند روز تعطیلی هم هیچ برنامه‌ای ندارم. دلم گرفته از تنهایی و سکوت اینجا! کاش زودتر ساعت ۴:۳۰ بشه.
آخیش چقدر غرغر کردن خوبه‌ها.......

 

اولین روز کاری در سال جدید

 

چقدر زور داشت امروز ساعت ۶ بیدار شدن و سرکار اومدن...واقعاْ عزم و اراده فولادین میخواست. تمام مدتی که داشتم از جا میکندم و حاضر میشدم هی به خودم بابت همون فداکاری ذکر شده بدوبیراه گفتم و پیش خودم گفتم که رفتم اداره به همکارم زنگ میزنم میگم بیاد. اما هرچی فکر کردم دیدم این وجدانِ چی‌چی شده‌ام اجازه نمیده اونو از شهرستان به خاطر ۲ روز بکشونم تهران! و منصرف شدم. میدونم که فردا صبح باز همین آشه و همین کاسه و البته سختیش هم همون زود بیدار شدن از خوابه وگرنه که اداره‌ها تا بعد ۱۳ فروردین عملاً تق‌ولق هستند و کار خاصی نیست و سرمون خلوته..... تازه کلی هم حرص خوردم چون فکر میکردم امروز به جای ساعت ۸ باید ساعت ۷ سرکار باشم، البته خیلی خودمو کشتم تونستم ۷:۳۰ کارت بزنم و بعد هم فهمیدم که اولاْ این موضوع از ۱۴ فروردین اجرا میشه و دوماْ ممکنه شامل حال ما نشه...آی زور داشت این نیم ساعت زود اومدن که نگو!
مسافرت نرفتن تو ایام عید این حسن رو داره که آدم از آرامش تهران و سکوت و هوای خوبش استفاده میکنه! فقط این روزاست که این شهر شلوغ و کثیف و پر ازدحام روی آرامش رو میبینه! خیلی کیف داره که بدون موندن تو ترافیک و اعصاب خوردیهای پشت‌بندش به مقصدت برسی...

من نمیدونم اینا چرا دوست دارن همیشه مخالف بقیه عمل کنند؟ کل دنیا ساعتهاشونو تغییر میدن و الان هم چند ساله که تو ایران این مسئله اجرا میشده و برای همه جا افتاده، حالا تازه یادشون افتاده که چرا اینکارو بکنند؟ بهانه‌اشونم اینه که تغییر ساعت تو راندمان مصرف برق تأثیری نداشته؟!‌
تویی که این چیزا برات مهمه، چرا فکر نکردی که اینجوری فقط یه عده ساعت کاریشون تغییر میکنه و شرکتها و مؤسسات خصوصی و بازاریها و مغازه‌دارا و ... عملاْ طبق روال قبل شروع به کار میکنند و خودِ این مسئله باعث بروز کلی مشکل دیگه میشه!!‌ آدم واقعاْ می‌مونه به اینا چی بگه؟!