روزنامه


روزای آخر سال رو دوست ندارم. برام تداعی کننده‌ی شلوغی و ترافیک و بدوبدو و خیابونای پر از آدم و حراجیهای گوشه خیابونه.
با اینکه هیچ امیدی به داشتن یک تعطیلات خوب و دل‌انگیز ندارم و از دیدوبازدید عید هم متنفرم و به احتمال زیاد از ۵ فروردین هم میام سرکار اما دلم میخواد این روزا با سرعت هرچه تمامتر بگذره...کاش تو عید یه مسافرت باحال و درست حسابی میرفتم.

اداره‌ی ما واسه دفتری که تو کشور ونزوئلا داره افتتاح میکنه، یه مسئول IT میخواد. ایمیل زدن که هرکی مایل به رفتنه اعلام آمادگی کنه، منم بدون لحظه‌ای تردید ایمیل زدم و تمایل خودمو برای رفتن و موندن در این کشور بدبخت و فقیر و عقب افتاده اعلام کردم :)
حالا فعلاً منتظرم که چه کسی رو انتخاب میکنند!

دیشب به این نتیجه رسیدم که توانایی کار کردن تا دیروقت رو به هیچ وجه من‌الوجوه ندارم. چند روز بود که گرفتار بودم و درست و حسابی استراحت نکرده بودم و به اصطلاح خستگی تو تنم مونده بود. اونقدر خسته که شدیداْ دلم میخواست یکی بود حسابی ماساژم میداد تا سرحال و فِرِش بشم، البته بماند که هنوزم همونجور له‌ام و هی کِشَم میاد. دیروز عصر هم جلسه‌ای بود که تا ساعت ۸:۳۰-۹ شب ادامه پیدا کرد. در نتیجه وقتی رسیدم خونه  از شدت خستگی فقط تونستم لباسهامو عوض کنم و تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد. با وجود ۷-۸ ساعت خواب هنوز منگ و گیجم و سرم درد میکنه. صبح قیافه‌ام شبیه یک فروند خرس قطبی بود که چله زمستون از خواب بیدارش کردن! 
اصلاْ حاضر نیستم از خواب و استراحتم واسه کارم بزنم. بابا آدم کار میکنه که زندگی کنه نه اینکه زندگی کنه برای کار! موندم اینایی که هر شب تا ساعت ۱۰-۱۱ کار میکنن چه‌جوری دووم میارن! من عمراْ بتونم چند شب اینجوری دیر برم خونه و فرداش نای کار کردن داشته باشم...ای مهتاب بی‌جنبه!!

 

برف‌نامه


به‌به چه هوای باحالی شده :) برف خیلی شدید شده و داره میشینه. یه برف ریز و خوشگل ... شدیداْ احساسات عشقولانه بهم دست داده، دلم میخواست الان بیرون بودم و تو برفا راه میرفتم. یاد دوران مدرسه افتادم که دیدن این برف تعطیلی فردای مدرسه رو بهمون نوید میداد. بیچاره اونایی که خونه تکونیشون رو شروع کردن کاراشون نصفه نیمه مونده! چقدر از این کارای دم عید و خرید عید و شلوغی و ترافیکش بدم میاد...

راستی کلی فیلم ندیده دارم. ۹ تا رو هاردم، ۸ تا رو دی‌وی‌دی...این روزا که فرصت دیدنشون رو ندارم. با این حساب عید اگه مسافرت هم نرم برنامه‌ام پره!!


چند شب پیشا دراز کشیده بودم رو تختم و مشغول تفکرات بودم، صدای تلویزیون هم طبق معمول بلند بود و من تمام دیالوگهای سریالی که نمیدونم چی بود و از چه کانالی پخش میشد رو میشنیدم...یه جمله‌ی فیلم برام خیلی جالب و ملموس بود : «تو یک رابطه وقتی که داره تموم میشه اونی که کمتر عاشقه بهتر میتونه حرف بزنه!»
نظر شما چیه؟



بدون شرح


پ.ن۱ : با یکی از دوستام داشتم چت میکردم بهش میگم دچار پارادکس شدم! الان هم دلم برف میخواد هم دریا و گرمای کیش! حال میده لب ساحل آفتابی دراز بکشم، در عین حال برف هم بیاد...ایشون هم فرمودن که به شیخ زاید بگو برات تو دبی درست کنه!

پ.ن۲ : این لینک رو ببینید، جالبه. شهروندانی با پالتوهای ۱۸ میلیونی!

 

کیش‌نامه

 

 خوب بالاخره یک فروند پایه پیدا شد که منو با خودش ببره کیش یا به عبارت بهتر با من بیاد کیش!
پروازمون جمعه ساعت ۸ صبح بود، چون اصلاْ دلم نمیخواد که مرگ دلخراشی داشته باشم موقع گرفتن بلیط تأکید داشتم که حتماْ پروازمون با بوئینگ یا ایرباس باشه بابت همین مسئله هم پول اضافی ازمون گرفتن، اما وقتی رسیدیم جلوی هواپیما دیدیم بعله!! یک فروند توپولوف در حال موت در انتظارمونه به خودم گفتم اشهدتو بخون بعد سوار شو که سوار شدنمون دست خودمونه اما پیاده شدنمون دست خدا و بعد دست خلبان و کمک خلبانه! تصمیم گرفتم اگه سالم رسیدم تهران زنگ بزنم به آژانس و بابت دروغشون حالشون رو بگیرم. خدا رو شکر دست فرمون آقای خلبان بسیار خوب بود و هوا هم ابری نبود که بندازه تو دست‌انداز و صحیح و سالم رسیدیم کیش و البته آقای مهربون و خوش تیپ مهماندار هم توضیح دادن که حتی خود ما هم تا روز پرواز نمیدونیم هواپیمامون چیه!! تازه توپولوف که ترس نداره و اگه قرار باشه بمیریم تو بوئینگ و فوکر هم باشیم میمیریم! و شما برای اینکه این فکر و خیالها رو از ذهنتون دور کنید اون ام‌پی‌تری‌پلیرتون رو گوش بدید و از مناظر زیبا لذت ببرید و بدین ترتیب من از شکایت و اعتراض منصرف شدم!!!

۴ روز هم اونجا فقط گشتم و خوردم و خوابیدم! با اینکه یه جورایی ماراتن سرعت داشتم و از ۹-۸ صبح تا ساعت ۲-۱ نصفه شب وقت خالی و بیکار نداشتم اما از لحاظ روحی خیلی آرامش پیدا کردم. خیلی سفر خوبی بود و همه چیز عالی بود فقط یکی دو شب من احساس کردم که الان چله‌ی تابستونه و باید با لباس تابستونی برم بیرون و نتیجه این شد که مثلاْ شب اول تا ساعت ۱ بنده با کمال پررویی با همون تاپ و مانتوی تابستونی تو لابی هتل که اتفاقاْ فضای باز بود و رو به دریا، نشستم و از موسیقی زنده لذت بردم و از رو نرفتم و همینجوری لرزیدم ؛) و با خودم گفتم سرما خوردن مهمتره یا استفاده از این برنامه موسیقی؟ و بدون لحظه‌ای تردید گفتم البته که موسیقی!!
به خاطر سرد شدن هوا و باد شدید فقط یه روز تونستم برم شنا و در نتیجه پروژه برنزاسیون هم نصفه نیمه رها شد!
یه چیز دیگه هم که دلمو بابتش صابون زده بودم غواصی بود که وقتی رفتم سراغش گفتند حدود ۲ ماهه که دیگه خانوما نمیتونند از غواصی استفاده کنند :(

من از حدود ۷-۸ سال پیش به این فکر افتادم که اگه قرار باشه تو ایران غیر از تهران یه شهر دیگه رو برای زندگی انتخاب کنم، انتخاب اول و آخرم کیش خواهد بود. این دفعه رفتم سراغ یه دوست قدیمی که تهران مشتری فروشگاه عطرفروشیش بودم.اینجا که کسب و کارش خوب بود الانم تو کیش زده تو کار لباسهای مارکدار و شدیداْ هم از موقعیت فعلیش راضیه. زن و شوهر جالبی هستند من فکر میکردم الان کلی شاکی هستن که تنهاییم و حوصله‌امون سر میره و آب و هوا بده و ... اما میگفت ما اکثر شبا تا ساعت ۳-۲ نصفه شب با دوستامون برنامه داریم و مهمون هم که همیشه از تهران چتره اینجا و گرما هم اصلاْ اذیت نمیکنه، وضع مالیمون هم که بهتره و همه چی هم داریم هم خونه هم ماشین آخرین مدل و مهمتر از همه آرامش اعصاب. اونقدر خوش میگذره که از خرداد که اومدیم کیش تا الان هنوز یک بار هم نیومدیم تهران! تازه کلی هم به من اصرار میکردن که تو هم بیا اینجا بمون! هرکاری هم داشتی ما برات انجام میدیم :) 
 
موقع برگشت هم به خاطر بدبودن آب و هوای تهران همه پروازها ۱-۲ ساعت تأخیر داشتن و من با وجودی که فقط ۳ روز مرخصی گرفته بودم اما تو دلم قند آب میکردم که خدا کنه پروازها کلاْ کنسل بشه که من یه شب بیشتر بمونم اونجا اما بالاخره ساعت ۱۲ شب و این دفعه با یه هواپیمای بوئینگ ام‌دی ترک که خلبان و مهمانداراش هم ترک بودن و فقط انگلیسی صحبت میکردند برگشتم تهران...فکر کنم ترکیه این هواپیماها رو به شرط خلبان و مهماندار به ایران فروخته!

بنا به درخواست دوستان یه چند تا عکس هم میذارم تا سفرنامه‌ی کیشم کامل بشه ؛)

دریا

 

یک فروند عروس دریایی در ساحل

 

غروب کیش

 

یک فروند شیر دریایی دوست داشتنی که یک تن وزنش بود
خدایی چه حالی میده بعضیها رو با این له کنی ؛)

 

بدون شرح!

 

اینم عکسی که کنار یکی از دلفینهای پارک به اسم سالی گرفتیم